دانلود کتاب بوی موهایت چند از آذین بانو با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
همه افرادی که با او نسبت خونی نزدیک داشتند جمع شده بودند خانه شان. صدای همهمه و حرف هایشان تا اتاق خواب هم شنیده میشد. دوست داشت می رفت بیرون و تک تک شان را از خانه بیرون می کرد، اما می دانست با حضور پدری که حرف مردم برایش از هر چیزی مهم تر بود چنین اتفاقی غیر ممکن بود. مادرش طبق معمول همیشه اول در را باز کرد سرش را داخل آورد و در نهایت پرسید: اجازه هست بیام تو؟ خنده اش گرفت…
هرانوش تلاش کرد فاصله اش را با معین حفظ کند: لیوان چای رو گذاشتم تو تراس سرد میشه گفت و از کنار معین فاصله گرفت. لیوان چایش را برداشت و برگشت داخل سالن. معين هنوز همانجا ایستاده بود فقط نگاهش سمت جایی بود که مانجا ایستاده بود فقط هرانوش رفته بود. _تو سرما بیرون رفتی برا چی؟ هرانوش رفت به طرف آشپزخانه: داشتم بارون می دیدم! لیوان را گذاشت داخل سینک.
_ایستادی اونجا برا چی اگه قرار نیست جایی بری برو لباستو عوض كن. معين مطیع رفت تا کاری که هرانوش گفته بود را انجام دهد… معین آمده بود و نمی توانست مثل روزهای گذشته به خوردن بیسکویت و شیر اکتفا کند. باید تدارک نهار را می دید... ماکارونی می توانست گزینه ی مناسبی باشد. زمان زیادی نیاز نداشت و همین هگ به مناسب بودنش بیشتر دامن میزد. آنقدر مناسب که وقتی معین از حمام بیرون آمد
تقریبا آماده شده بود. هرانوش شعله پخش کن را زیر غذایش گذاشت و شعله اش را تنظیم کرد همین که برگشت تا از آشپزخانه بیرون برود رفت در آغوش معين. معین با لبخند نگاهش کرد دست انداخت دور کمرش و به خودش نزدیکش کرد. هرانوش زیر لب گفت: ببخشید. معین با اخم و پر توقع نگاهش کرد: هرا چته؟ از من رو میگیری! هرانوش فقط نگاهش کرد. معين تار موی روی صورتش را فرستاد پشت گوشش…