دانلود کتاب درد داشت لبخندت از دل آرا دشت بهشت با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
نازلی که تمام خانواده اش و حتی همسر برادرش پزشک هستند برای ثابت کردن خود به آن ها و اینکه رشته مورد علاقه اش (زبان انگلیسی) هم می تواند آینده ی خوبی داشته باشد، با داشتن همسر و دختری ۵ ساله تصمیم به کار می گیرد، به همین منظور در شرکتی به عنوان مترجم استخدام می شود که…
روز بعد گودرز به شرکت نیامد چون به یک مهمانی کاری رفته بود و اداره شرکت با من بود. اما خیلی زود فهمیدم مری به همراه او رفته است. نه که کارآگاه بازی درآورده باشم. خود مری عکسی از گودرز برایم و خبر باهم بودنشان را داد. به خاطر ماجرای تولد گودرز و آن اسباب بازی ها یک خط در میان جواب مری را دادم اصلا به این زن اعتماد نداشتم و با ترس پیام هایش را باز می کردم. فکر می کردم پشت هر
حرکتش یک نقشه از جانب گودرز خوابیده است. با اینکه خسته بودم ولی مستقیم به خرید رفتم و خسته تر از تمام روز به خانه رسیدم حسام هنوز نیامده بود. حرصی شدم از اینکه هنوز کارش را تعطیل نکرده است! من به او گفته بودم که امشب مهمان داریم. تند تند میوه ها را شستم و سالاد درست کردم برنجم را هم کردم. برنجم سر و سامان دادم و مرغم را آماده کرده و داخل فر گذاشتم. خانواده ام زودتر از
حسام رسیدند. دست مامان جعبه شیرینی بود و زن برادرم هم بستنی. پدرم وسط خانه با صدای بلند نیلو را صدا زد. رفع و رجو کردم. -حسام رفته از خونه باباش بیارتش. نیما روی مبل بزرگ نشست و نسرین تند تند همه اتاق ها را گشت. تا همه بنشینند به حسام پیامک زدم. «کجایی چرا نمیای؟» خیلی زود جواب داد: یکم کارم طول کشید. دارم میرم دنبال نیلو. موبایلم را روی میز کوچک آشپزخانه گذاشتم و به سمت خانواده ام رفتم…