دانلود کتاب قبله گاه شیطان از آرمیتا فسایی با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
من گلبرگم، شب زایمانم از خونهی شوهرم فرار کردم چون میخواست تو اون وضعم بهم دست درازی کنه. نیمه شب با ماشینی تصادف کردم که صاحبش دکتر خوش قد و بالایی بود که من رو برد خونش. طلاقم رو گرفت و برای این که تحت حمایتش باشم من رو صیغه کرد. قرار نبود بینمون اتفاقی بیوفته ولی …
نگاه گنگش را از مرد بی رحم و منفور مقابلش گرفت به رادمهری دوخت که درست یک قدم آنطرف تر کنارش ایستاده بود و اخم کرده خیرهاشان بود. زبانش بند آمده بود و چیزی نمیتوانست بگوید. در اصل ترسیده بود که این گونه زبانش در دهانش سنگینی میکرد. موجی از صدایش درون گوشش پیچید و پیچید اما به مغزش نرسید تمام ظرفیت مغزش پر شده بود از کلماتی مانند ترس، وهم، خوف. مغزش بیهوشی میخواست و بدنش هربار نهیب میزد جا نزن پس نرو …
نفس عمیقی گرفت و دستش را بالا برد. رادمهر نگران جلو رفت و مرد با بی رحم ترین حالت ممکن خندید. بلند و از ته دل کثیفش. -گلبرگ عزیزم لوس نشو دیگه… و چقدر دلش میخواست برای همین کلمه «عزیزم» خرخرهاش را بگیرد و زیر آرواره هایش له کند. خنده عصبی ای سر داد و با لرزی که به صدا و پیکرش افتاده بود، ناباور زمزمه کرد. -زنده ای؟ نمردی؟ مرد دستی به سرش کشید و رادمهر با همان اخم های درهم، یک قدم به سمت گلبرگ برداشت. الای را روی دستش
جابه جا کرد و در حالیکه به طرف مرد میچرخید، پرسید. -ایشون کی هستن؟ گلبرگ که انگار در دره ای پر از چوب های تیز و برنده پرت شده بود، خودش را عقب کشید و چادرش را جمع کرد. نگاهش را از مرد مقابلش گرفت و با لحنی آمیخته شده با عصبانیت گفت: کسی که اون شب از دستش فرار کردم تا مبادا بهم دست درازی کنه کسی که کاری کرد با اون وضعم آلاخون والاخون شم… نگاه رادمهر با خشم روی چهره خندان سام افتاد و او با لبخند کریهاش چند قدم جلو آمد …