دانلود کتاب سورئالیسم از نیلوفر رستمی با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
در مختصاتی از مشرق، زنی با ظاهری از جنسِ غرور، بعد از مرگ همسرش از خانواده پدری طرد میشود و تنها و مستقل با دخترش زندگی میکند. قصه در مغرب اما راجعبه هنرمندی است از قماشِ احساس و ردهی مردانگی! که اسم و راهِ پدر را درک کرده. خاطرهای از کودکی، احساسی با قدمت یک رویا در قلب مهدیار به جا گذاشته و او را وادار کرده با ازدواج و روابط عاطفی بیگانه باشد، تا اینکه درنهایت سرنوشت می چرخد و کودتایی پُر سروصدا آغاز میشود… عشقی ممنوع! از جنسِ رسوایی! زندگیِ مهدیار را دستخوش تغییر قرار می دهد.. و بعد از سالها، گمشدهی کودکیاش را پیدا میکند …
برگه مچاله شده جایی حاشیهی شقیقه اش خورد و به اجبار سرش را از جزوهی ریاضی بیرون کشید. هم کلاسی ها با خنده نگاهش کردند محسن بود که کاغذ انداخته و هنوز دفترش بین دست هایش بود. _خلی بیژن؟ بیا ببین چه عشق و حالی اینجاست. فرزاد ریشخند زد: ولش کن نکبت از اولشم عرضهی هیچکاری نداشت. بیژن کلافه از آنها رو گرفت: من اون چرت و پرت ها رو نگاه نمیکنم. اگه عرضه اینه بشینم به دید زدن زن و دخترهای مردم آره اصلا من بی عرضه ام
جَنَمش باشه واسه شماها. هم کلاسی ها دو مرتبه خندیدند و “هوووو” کشیدند. بیژن کلافه شد. از این عرضه ها آنقدر در بازوی پدر دیده بود که نخواهد در خود پرورششان دهد. جزوه را بست و خواست از کلاس بیرون برود که محسن گفت: نرو حاج آقا! خیلی خب بیا پاکشون کردم. تقصیر این کثافت هاست همش میگن وی پی ان بزن، ما که رل مل نداریم اقلا… ضربهی حسین فرق سرش خورد و او با خنده حرفش را درز گرفت ابروهای بیژن بیشتر گره خورد. جواد از
روی نیمکت پایین پرید و فلش هشت گیگی از جیب شلوار بیرون کشید. -راست میگه دیگه. عقده ای شدیم فشار اومده بهمون حالا من سریال ایرانی آوردم. تا آقا توحیدی نیومده رو پروژکتور ببینیم؟ دانش آموزان نگاهی رد و بدل کردند خیلی هم دلشان به سریال ایرانی رضا نبود جواد انگار دنبال یار می گشت که سمت بیژن برگشت و با سرخوشی گفت: ها بیژن؟ ببینیم؟ بیژن شانه بالا انداخت: به من چه؟ تو این کرونایی و دو روز مونده به عید با مسئولیت خودشون کلاس تشکیل دادن …