دانلود کتاب جوهر سیاه از فرشته تات شهدوست با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
سنتی که از گذشته در طایفه ای بزرگ و سرشناس به جا مانده و چه بسا به خاطر بقای آن خونها ریخته اند. این آیین سال هاست که دست به دست میان وراث میچرخد… و حالا تنها وارث این خاندان خدیو است. مردی جسور، بی رحم باهوش و بسیار قدرتمند که زخم خوردهی همین رسومات است و برای از میان بردن آن لحظه شماری میکند. این رسم چیست؟!… و چرا خدیو بعد از سال ها توبه اش را میشکند؟!
یقه کاپشن را کمی بالا داد و دستانش را روی سینه جمع کرد. کرمانشاه به نسبت تهران سوز غریبی داشت. اما حتی سرمای این جا هم به تند و تیزی هوای کوهستان نبود تکیه به ستون هشتی مست از بوی باران نفس عمیق کشید. از آن بالا نشمیل را میدید که عجولانه سبدهای حصیری را از وسط حیاط جمع میکند تا سبزی خشک ها زیر باران خیس نشوند آن ها را سمت انبار میبرد. نازان، انگشتر نامزدی را برای هزارمین بار دور انگشت تاب داد کمی بزرگ بود. ظرافت نداشت، اما پر
وزن و زیبا بود. به قول نشمیل آنقدر سنگین بود که با افتخار بگویند؛ «درشأن عروس هژبری هاست!» -هنوز به اینجا عادت نکردی؟ به محض اینکه صدای پدر را ،شنید تکیه اش را از ستون ایوان گرفت و سمت او برگشت علی آهسته و مهربان شانهی نازان را از یک سو در آغوش گرفت و پیشانی دخترش را بوسید نازان تکیه به سینهی فراخ پدر، لبخند زد: شما هم تا میرسی کرمانشاه لهجت عوض میشه ها! علی خندید: میگن ارثیه نازارم. -شاه بابا هم مثل شماست. -تا پامونو میذاریم
تو خاک وطن… -همه چیز به تنظیمات کارخونه برمیگرده. علی از بازیگوشی او قهقهه زد. نازان با لبخند گفت: قرار شد صدام کنید «نازدار» بابا گیان شاه بابا رو قانع کردم بگه نازدار فقط شما مقاومت میکنی. -چرا نازار نه؟! -نازدار بهتره. -امان ازدست شما جوونا. -بابا گیان؟ -بگو باوانکم. -به نظرت عادت میکنم؟! -هشت سال فرصت داشتی فکر کنی حالا که نشونت کردن یادت افتاده تردید بندازی به دلت؟ -مردد نیستم! -اما تو چشمات ترسو میبینم. -همه چی یهویی شد. من اومدم که …