دانلود کتاب شوهر شایسته از م.ق.ترنج با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
رُز دختری از یه خانوادهٔ سنتی و مبادی آدابه، که بنا به دلایلی پدرش کمر همت میبنده به شوهر دادنش. رز که خونوادهش رو خیلی دوست داره، تصمیمی میگیره که نه سیخ بسوزه، نه کباب… یعنی نه عزیزانش رو ناراحت کنه و نه خودش تو چاه ازدواج بیفته! با خودش میگه حالا که شوهر اجباریه خودم پیداش میکنم و میافته دنبال کاندیدای همسری؛ یعنی هرچی جوون قدبلند و جذاب و پولدار میبینه انتخاب میکنه و نقشه میکشه تا تورشون کنه بیان خواستگاریش… اما از بازی روزگار غافله، وقتی اتفاقاتی دور از انتظاراتش میافته…
آسمون داره تاریک میشه. با اینکه تو اولین دور برگردون دور زدیم و به خیابون های اصلی شهر نزدیک میشیم هنوز ترس منو احاطه کرده. دلم نمیخواد سکوت کنه وقتی حرف میزنه انگار بیشتر احساس امنیت میکنم: شغلتون چیه؟ -حاج بابا با پدربزرگتون همکار بودن ما هم فرش فروشیم ولی شنیدم پدرت از این شغل بیرون رفته. -بله. آقاجونم درس خوندن و دکترای اقتصاد دارن. الانم یکی از مدیران اداره دارایی هستن اما عموم شغل پدربزرگم رو ادامه دادن هم درسش رو خوندن
هم شغل پدری رو ادامه و مغازه رو هم میگردونن. قفل گوشیش رو باز میکنه و سمتم میگیره: شماره تو ذخیره کن باهات یه قرار دیگه میذارم. سعی میکنم خودم رو خیلی شرمنده نشون بدم. -ببخشید نمیتونم باید آقاجونم اجازه بده. -چرا؟ عهد حجره مگه؟ -نه، ولی شما خواستگاری بودی که با پدرم تماس گرفتی از این به بعدم باید با پدرم هماهنگ کنی. -رززز… شوخی نکن دیگه امشب میخوام باهات حرف بزنم. بگم لطفاً؟ -سرش شیره میمالم. -نه توروخدا خواهش
نکنین میگم به آقاجونم که شما شمارمو خواستین و دفعه بعد حتماً بهتون میدم. پوفی از لجبازی من میکشه: فکر میکردم دانشگاه رفتی، مغزت باد خورده اما توام که تیکه خواهرامی. -تفاوته بین خواهراتون و من… شاید اونا از پدرتون بترسن و کاری انجام ندن، اما من از اعتماد پدرم سوء استفاده نمیکنم. مطمئنم راضی نیستن به شما تو جلسه اول شماره بدم. سکوت میکنه و با دست رو فرمون ضرب میگیره. حركاتش، عصبانیت و کلافگیش رو نشون میده، منم سکوت میکنم …