دانلود رمان مامی خبیث من از R.H با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
دختر و پسری که به اجبار باهم ازدواج می کنن ولی نمی دونن پارتنر های مجازی هم ان….
20 روز بعد: توی این مدت خیلی خوب همو شناخته بودیم و می شه گفت عاشق هم شده بودیم ۲۲ روز گذشته بود و تا پایان سی روز فقط ۸ روز مونده بود ۸ روز که قرار بود بفهمه من مامی شم !! راتین: کارامو رسیده بودم هوا بارونی بود بلند شدم و توی راه به مامی اطلاع دادم دارم برمی گردم خونم وارد پارکینگ شدم ولی
چرااااا چهارتا چرخ پنچر بود هوفی کشیدم باید پیاده گز کنم. شروع کردم توی بارون تا سر کوچه رفتم و تاکسی گرفتم قشنگ یخ زده بودم.
بعد از دادن کرایه پیاده شدم تیارا دیگه اکثرا این خونه نمی اومد بهش حس بدی نداشتم و گاها خوشمم می امد ازش وارد خونه شدم ولی چرا ماشین تیارا هم بود عطسه کردم فک کنم مریض شدم رفت . وارد خونه شدم و موجی از گرما بهم خورد. -سلام -سلام چیزی شده؟ -نه وسیله جا گذاشتم دارم می رم دیگه -اها باشه یه راست رفتم اتاق و لباسامو عوض کردم و خوابیدم ولی کم کم گرمم شد داشتم می سوختم یه چیز خنگ روی پیشونیم نشست و صدای زمزمه ارومی که می گفت -بخواب مامی پیشته
تیارا : رفتم بش بگم دارم می رم دیدم داره ناله می کنه دستمو روی سرش گذاشتم داغ بود سریع حوله و اب اوردم و روی پیشونیش گذاشتم و اروم زمزمه کردم: -بخواب مامی پیشته. صبح شده بود که حالش خوب شد قرص و لیوان اب براش گذاشتم و از اتاق اومدم بیرون و سوپ اماده کردم روی میز گذاشتم الانا بود بیدار شه از خونه اومدم بیرون. راتین : حالم خیلی خوب بود یه پیام تشکر برای تیارا نوشتم با دیدن پیام مامی چشمام گرد شد -سلام عزیزم بیا به… می خوام همو ببینیم…