دانلود کتاب کوچه عطرآگین خیالت از رویا احمدیان با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
صورتش غرقِ عرق شده و نفس های دخترک که به گوشش میخورد، موجب شد با ترس لب بزند. برگشتی! دست های یخ زده و کوچکِ آیه دستان خاویر را گرفت. برگشتم… برگشتم چون دلم برات تنگ شده بود. مرد تلخ و گزنده پوزخند زده و دخترک را رها کرد. وارد خانه شد و …
آفتاب تیر ماه موجب شد نفسی کلافه بیرون دهد و با نارضایتی به قدمهایش سرعت بخشید، گرما را تاب نمیآورد و میخواست هرچه سریعتر به خانه برسد. همینکه به کوچه کناری رسید متوجه ازدحام جمعیت دم قهوه خانه شد و ناخودآگاه توقف کرد. دستهی کیفش را در دستهایش فشرده و با نگاهی کنجکاو جلو رفت. از زنهایی که آنجا ایستاده بود سوال کرد. -اینجا چخبره؟ زن که نسبتا میانسال بینی برچیده و همانگونه که چادرش را جلو میکشید بالحنی متاسف جواب گو شد. -میخوای چی بشه دختر جون؟ این پسره دیوونه باز
زده یکیو لتو پار کرده! قلبش به یکباره بنای بیقراری برداشته و آب دهانش را به سختی قورت داد. -خاویرخان کاری کردن؟ یعنی اگه مشکلی هست من پرستارم میتونم کمک کنم. زن خندید و صدایش را پایین آورد: بیا دخترجان اونجا همه مرد هستن بری داخل چکار کنی اونا عادت دارن به زد و خورد… پسره دستش به خیره اما این قلدربازیا آرامش نمیذاره واسه محله! زن به روز بازویش را گرفته و همراه خودش از آنجا دورش کرد. چگونه میتوانست بگوید نگران است… چگونه به زن میفهماند قلبش تنها برای دیدن خاویر بیقرار بود و
میخواست مطمئن شود که سالم و سلامت است! مجبور بود که دور شود و نگرانیش را در دل خفه کند. وقتی دور شدند زن با صدایی آرام گفت: انگار خانواده زنش اومدن و یقه پسره رو گرفتن… نمیدونم چی از جونش میخوان اما انگار که دعوا خانوادگی بوده واسه همینم گفتم دور شی پسره یهویی دیوونه میشه الان همه رو بیرون میکنه. خاویرو زنش چه مشكلى داشتند که اینگونه دعوا میکردند و خودشان را رسوای عالم و آدم کرده بودند؟ زن با قدمهای آرام دور شد و آیه هم به ناچار راه خانه را دوباره پیش گرفت، سعی کرد …