دانلود رمان پریزده های شهر از نیلوفر دلیریان با فرمت های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
دوست داشتن جنگ است، اگر دو تن یکدیگر را در آغوش کشند، جهان دگرگون میشود، هوسها گوشت میگیرند، اندیشهها گوشت میگیرند، جهان واقعی و محسوس میشود، شراب باز شراب میشود، نان بویش را بازمییابد، آب آب است، دوست داشتن عریان کردن فرد است از تمام اسم ها .
دستامو مشت کردم و محکم به صندلی جلوم کوبوندم ، زنی که روی اون صندلی نشسته بود با چهره ی عبوس و خشمگین برگشت و تو صورتم نگاهی انداخت. توجه ی بهش نکردم، سرمو بسمت شیشه اتوبوس چرخوندم، پاهامو تکون میدادم تا یکم از خشمم کمتر شه. میدونستم اگه همینجوری برم خونه حتما عمو رو می کشتم، دیگه واقعا داشت صبرمو لبریز میکرد.
بعد چند مین اتوبوس درست چند متر اونور تر از مقصدم ایستاد . بعد از حساب کردن کرایه از اتوبوس خارج شدم . با قدمای بلند خودمو به خونه رسوندم، باید قبل از افتادن هر اتفاق مزخرفی جلوش رو میگرفتم. کلید رو چرخوندم و به محض وارد شدن به حیاط کوچیک خونه با صدای وحشتناکی داد زدم -حاج جمشید با عصبانی ت وارد خونه شدم، همون صحنه تکرار ی؛ زانو زدن مامان و کز کردن ، عمو و اون ژست مسخره پر غرورش….