دانلود کتاب وسوسه های آتش و یخ از فروغ ثقفی با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
ارسلان انتظام بعد از خودکشی مادرش، به خاطر دست درازی عمویش، بعد از پانزده سال برمیگردد و با یادآوری خاطرات کودکیش تلاش میکند از عمویش انتقام بگیرد و گمان می کند با وجود دختر عمویش ضربه مهلکی میتواند به عمویش وارد کند…
به اتاقم رفتم افکار ضد و نقیض آرامش را از من گرفته بود. نمی دانستم حال چه کار کنم بهتر دیدم زنگی به آقای واحدی بزنم و ماجرا را برای او تعریف کنم. از طرفی نمی دانستم چگونه میان این همه آدم تلفن کنم که آنها مطلع نشود… پس دنبال فرصتی گشتم تا در اتاقی که تلفن است بی خبر وارد سوم، بعد بتوانم زنگ بزنم.. برای همین به ایوان آمدم… بر روی تختی که در ایوان بود نشستم همون لحظه بهادر هم
کنارم نشست و گفت: فکر نمی کردم اینقدر نمک نشناس باشی… امروز خوب چهره جدیدی از خودت نشون همه دادی جدیدی از خودت نشون دادی. ساکت فقط گوش می دادم نمی خواستم با او دهن به دهن شوم. – اشکال نداره میبینم که هیچ غلطی نمیتونی بکنی. و بعد از حرفش بلند شد و ایستاد و گفت: – در هر صورت تو بازنده ای پس بهتر بود سر تو زیر می نداختی و مثل همیشه زندگیتو می کردی و در
حالی که از من دور میشد زیر لب با پوزخند گفت: پسره احمق… به حرف های او فکر کردم، من واقعاً بازنده بودم؟ چرا؟ چرا من باید بازنده باشم؟ جز اینکه خوب از برنامه پدرش خبر داشت. هنوز بهادر دور نشده بود و ذهنم از حرف بهادر پاک نشده بود که بهار سررسید و کنارم روی تخت نشست و با لهجه کودکانه اش گفت: بابام باهات دعوا کرد؟ لبخندی به دنیای کوچکش زدم و گفتم: نه با هم حرف زدیم.