دانلود کتاب به زلالی برکه از سعیده براز با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
رمان در مورد عشق یه دختر نویسنده به پسریه که معتاده به نوشیدنی و هم دانشگاهی قدیمیشه، این عشق تا کجا دووم میاره و آیا میثم قدر این فداکاری رو میدونه؟
او حرف میزد و من حواسم به ته ریشش بود… او حرف میزد و من حواسم به دست های پر مو و مردانه اش بود. او حرف میزد و من در دل قربان صدقه قد و بالایش میرفتم… او حرف میزدو تنها کاری که انجام نمیدادم گوش دادن به حرف هایش بود!! _با توام برکه!! -هان؟! -میگم یه شماره کارت بده تا پول خریدهایی رو که برام کردی برات واریز کنم. چه عجله ايه؟ بزار بمونه فعلا. -شماره کارتو برام بفرست. -باشه راستی صابر گوشیتو داده؟ -آره خداروشکر داشتم دیوونه میشدم
بی گوشی با خانوادمم یه ارتباط تصویری برقرار کردم تا خیالشون راحت باشه و نگرانم نشن راستی فردا میخوام به دوستم زنگ بزنم تا یه سری از وسایل هامو برام بیاره هم اتاقیمه مشکلی نداری؟ -نه فقط چه ساعتی میاد؟ -ساعت دوازده قراره بیاد، امیدوارم مدارک شناسایم و گم و کور نکرده باشه. میثم چروکی به بینی اش انداخت و ادامه داد: آخه میدونی خیلی شلخته اس. چایی را در کنار یک دیگر خوردیم و تمام وجودم در کنار او گرم شد. هنگام خواب در
رخت خواب مدام غلت میزدم و یک لبخند روی لبم بود. تمام آن نیم ساعتی که کنار یکدیگر بودیم را چند بار مرور کردم دوباره و دوباره.. اما نمیدانم چرا از مرور کردن سیر نمیشدم هر بار لبخندم عمیق تر میشد و دلم گرم تر.. اما هر بار تردیدی به جانم میافتاد چرا گاهی اوقات سرد و بی تفاوت به نظر میرسید و گاهی این قدر صمیمی؟! بعد دوباره خودم را آرام میکردم که طوری نیست میثم دوران سختی را میگذراند و این تغییر رفتار خیلی مهم نیست، بعد دوباره شروع میکردم …