دانلود کتاب هزار چم (جلد دوم) از زینب ایلخانی با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
روایتی نو از سرانجام قهرمان هزارچم، امیر رضا، ریحانه، شهاب الدین! «هزارچم دو» قصه پایان سرنوشت شخصیت هاست، پایان سیاهی ها و شاید…
گریه های جانا هر لحظه شدیدتر میشه و خشم و بغض من از مامور حراست بیمارستان بیشتر حس میکنم تو دل این پسر جوون هیچ رحم و انصافی نیست یه بار دیگه عاجزانه بهش رو میزنم: حداقل بچه چنددقیقه پیش شما بمونه من برم بالا پیشش. -خانم من مگه پرستار بچه ام خودتم دیگه نمیتونی بری همراه داره، یکی بیشتر مجاز نیست. ریحانه باورم نمیشه اون که اون بالا روی تخت این بیمارستان لعنتی خوابیده زنیه که من پشتم فقط و فقط به بودنشو همیشه ایستادنش گرمه
اون لحظه که از حال رفت و زمین خورد انگار همراهش من هم افتادم.. آخ ریحانه.. آخ.. من بلند شدن بلد نیستم! تو رو خدا وسط معرکه زندگی تو اینجور من رو زمین خورده تنها نذار من شبيه به بغضم که خیلی ساله توی گلوی زندگی اسیر مونده و هیچکس اونو گریه نکرده. صداشو خوب نمیشناسم بس که تو این چند روز که دیدمش کم شنیدم. اما این جمله: بچه تو خودت داری پس میری. واسم انگار تنها و تنها معرف شهاب الدین جبارزاده است. برمیگردم و میبینم داره سیگار
گوشه لبشو روشن میکنه. -اسنپ بگیر برو خونه جانا رو هم ببر. -خوب میشه دکتر چی گفت؟ -فعلا تا ام ار ای و سی تی اسکن جوابش نیاد چیزی معلوم نیست. برمیگردم و با بغض به پنجره های طبقه بالای بیمارستان نگاه میکنم. -باید برم پیشش. کلافه پوف میکشه. -خوابیده بری پیشش که چی بشه؟ گفتم بچه رو بردار ببر خونه. لحنش انقدر قاطعه که حساب کار دستم میاد فقط به خودم جرات میدم بپرسم: ساهیار رو هم ببرم با خودم؟ یه جوری چند ثانیه بهم زل میزنه …