دانلود کتاب بندبازی از الناز محمدی با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
پروا برای آزادی برادرش صادق که به جرم قتل به زندان افتاده، حاضره به هر کاری دست بزنه.. خیلی اتفاقی پارسا سر راه پروا قرار میگیره و آدرس برادرش پیمان رو برای کمک به پروا میده.. پیمان وکیلی قهار و کاربلده.. پروا سراغ پیمان میره غافل از اینکه …
چادر را کمی کشید جلو و نشست روی صندلی. صادق به محض دیدنش گوشی را برداشت و سلامش را جواب داد:چرا پاتو میکشیدی؟ لبخند زد به همان شری که همیشه بود. _شکسته یه خرده! جا خوردن صادق و درهم رفتن ابروهایش واضح شد. هر چند که احوالش را گرفته تر از همیشه میدید. -کجا؟ چرا چیزی نگفتید به من؟ نکنه با موتور خوردی زمین.. -تصادف کردم طرفم آدم حسابی بودو فوری بردتم بیمارستان درست درمون حالا ولش کن صادق. میبینی که خوبم. دو
هفته دیگه هم بازش میکنم. وقتمون رو حروم احوال من نكن! صادق نفسی گرفت. گوشی را چند ثانیه گذاشت روی پیشانی اش و با ضرباتی که پروا به شیشه زد چشم چرخاند و گوشی را گذاشت کنار گوشش: تو معلومه چیکار داری می کنی؟ نگاه خیره او را به خوبی میشناخت. وقتی اینطور زل میزد بهش یعنی دسته گلی به آب داده. -تو روی چه حسابی رفتی چنین وکیل گردن کلفتی گرفتی؟ گنج پیدا کردی؟ می دونی حق الوکاله اش چقدره؟ خونه توی سعادت آباد میزنن
به نامش که فقط کارشونو راه انداخته. تیره پشتش میلرزید اما خودش را آماده کرده بود برای این چیزها.-یکی معرفیمون کرد بهشون قرار شد باهامون راه بیاد. نگرانِ… -انصراف دادی از دانشگاه الکی گفتی مرخصی رد کردم. پاشدی رفتی دم دل یه سری آدمی که معلوم نیست کیان دستگاه دیجی گرفتی و رفتی توی مجالس مردم… _صادق… نپر وسط حرفم پروا… پر فکر کردی منم مامان و سمانه و سامانم سرم شیره بمالی؟ گردن این یارو رو تبر نمیزنه با شاه فالوده نمیخوره بعد پا شده …