دانلود کتاب مهتا از نگین حبیبی با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
مهتا ایرانی، یه دختر ۲۸ ساله فداکار و مهربون که به دلیل باهوش بودن چند سال جهشی خونده و الان توی یکی از بهترین بیمارستان های تهران مشغول به کاره. زندگیش روی رواله عادیه و فقط یه چیز براش مجهوله! اونم یه کلمه ست به نام عشق! چون همیشه سرش توی درس و مشق بوده نتونسته همچین چیزی رو تجربه کنه! همه چی از وارد شدن مهتا به عمارت خونوادگی شمس و وارد شدن عزیز دردونهی خونواده ایرانی شروع میشه و زندگی مهتا رو ۱۸۰ درجه تغییر میده …
دو هفته گذشت… زندگی به روال عادیش برگشت. فقط یه نکته بود… اینم که مهیاد از من دوری میکرد… صبح ها زودتر از من میرفت مطب… از سه چهار روزی که میومد بیمارستان شده یکی دو روز… تازه وقتی میاد که من نیستم… شبم که میام نیست، وقتی همه خوابیم میاد…عجیب شده…مارالم که دیگه حرف مهیادو نمیزنه… روز آخری که شمال بودیم باهام درد و دل کرد، گفت اگه مهیاد منو دوست نداشته باشه
منم کنار میکشم… گفت دوستش داره و نمیخواد باعث عذابش بشه پوفی کشیدمو از فکر اومدم بیرون…. در اتاق تقه ای خورد.. _بفرمایید؟ در باز شدو امیر اومد داخل با تعجب بلند شدمو گفتم: امیر؟ این ورا؟ امیر-سلام- دختر عمو… بد موقع مزاحم شدم؟ به مبل اشاره کردمو گفتم: نه بابا… تازه از ویزیت مریضام اومدم. نیم ساعت بعد عمل جراحی دارم. بشین. نشست و منم روبروش نشستم…
امیر: چیزه… خب… یه چیزی ازت میخوام بپرسم. لبخندی زدمو گفتم:درخدمتم. امیر: دوستت مینا؟ متخصص پوست… خندیدمو گفتم: خب؟ امیر: از.. ازدواج کرده؟ خندم به هوا رفت… از خوشحالی بود… سریع خندمو جمع کردمو گفتم: نه، مجرده! امیر با خوشحالی گفت: راست میگی؟ -آره، چیه؟ گلوت پیشش گیره؟ خندید و گفت: اوفففف.. بد جور! کارت مینا رو از کشوی میزم برداشتمو گفتم: بفرما.اینم کارت مطبش…