دانلود کتاب منتهی به خیابان عشق از صدای بی صدا با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
راحیل به اجبار و صلاحدید حاج پدرش در شرف ازدواج با پسری است که هیچ شناختی از او ندارد، برادرش رستگار به او قول داده بوده که همیشه پشت و حامی اش باشد ولی اکنون او ایران نیست و راحیل چاره ای جز اطلاعت از پدر ندارد تا اینکه برای مطلع کردن برادرش مخفیانه مجبور به تماس با دوست رستگار می شود…!
دو روز بود با داداش رستگار کلی جا سرمیزدیم. هم اینکه اتاق خالیش رو گفت تخت و میز بخریم مال من باشه، هم کلی لباس برام خرید مشاوره تحصیلی هم از یه طرف دیگه اکثر مشاورها گفتن چون درسم مدرسه خوب بوده میتونم بمونم سال بعد کنکور بدم و برم دانشگاه بهتری اما داداش رستگار میگفت نه خواستی ادامه بدی میری ارشد دکتری به دانشگاه بهتر درس میخونی میخواست بیشتر خونه نمونم و
هرچه زودتر برم بیرون ربطی به دانشگاه رفتنم نداشت نمی خواست با هیچ بهونه ای صبح تا شب بیرون باشم حتی در مورد کار کردن تو دفتر دوستش اونم گفت که برم حوصله ام سر نمیره. برای ثبت نام دانشگاه بیرون باشم. حتی در مادر دارند هم رفته بودیم. باهم شهریه اش واقعا زیاد بود تا قبل دونستن شهریه دلم نمیخواست برم تو دفتر دوستش کار کنم اما بعدش کم کم شروع کردم به فکر کردن نه اینکه فکر
میکردم داداش رستگار بهم پول نده، اما من روم نمیشد که تند تند بخوام ازش پول بگیرم. _داداش رستگار؟ _جونم جوجو؟ _میگم… با دوستت… _دياكو؟ سرم رو تکون دادم. _باهاش صحبت میکنی برم پیششون کار کنم؟ لبخندی زد. _چیشد نظرت عوض شد؟ _همینجوری! _بخاطر شهریه ی دانشگاهته؟ _من از شهریه خبر نداشتم اگه گفتم بخاطر خودت بخاطر پولش نیست هر موقع هرچی بخوای من برات میگیرم …