دانلود کتاب لی لی جان از مهسا با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
لیلی دختری با تمام دخترانگی هاو دنیایی از جنس عشق و بی تجربگی، قدم به دنیای جدیدی از عاشقی و دیوانگی میگذاره و دوست دار مردی یک ده و نیم بزرگتر از خودش میشه. مردی با گذشته ای پرتجربه و خاکستری، که حاصلش دختری بنام پروانه است، که تنها چند سال با دلبر کوچولوی داستان اختلاف سنیشونه. این عشق پر از اتفاق و دوری های تلخه، که در آخر به زندگی ای شیرین و لبریز از آرامش ختم میشه…
با صدای بلند جاروبرقی که از بیرون اتاق می آمد، بی رمق پلک هایم را باز کردم که نگاهم به پنجره افتاد و تاریکی هوا اخم هایم را درهم کشاند… مگر چند ساعت خوابیده بودم؟!… به آرامی خودم را از تخت جدا کردم و موهای پریشانی که روی صورتم ریخته بود را، پشت گوش هایم کشاندم و با دیدن یونیفرمی که هنوز تنم بود، پوف کلافه ای کشیدم و برای لحظه ای تمام اتفاقات امروز در ذهنم نقش بست… با حالی بد و بیچاره وار، لبم را گاز
گرفتم و ضربه ای به پیشانی ام زدم… در آن هنگام حس پشیمانی، خالص ترین و پررنگ ترین حسی بود که تمام وجودم را احاطه کرد و حالم را از خودم و این زندگی نکبت بهم زد… از همان حس مزخرف بود که هزاران باید و نباید به مغزم هجوم آورد و سردردم را تشدید کرد…. با بی حوصلگی تمام، از تخت پایین رفتم و یک دست لباس راحتی از کشوی کمد بیرون کشیدم و با یونیفرم تنگ و بد قواره مدرسه عوض کردم، تا هر چه زودتر سرو سامانی به
وضعیت آشفته و حال شوریده ام دهم… جلوی آینه که ایستادم، تازه نگاهم به صورت درهم و پوف کرده ام افتاد! آثار گریه روی صورت و مژه هایم مانده بود و خداروشکر، برق روشن اتاق نشان می داد که مامان مسیرش به اینجا نیفتاده و وضعیت اسفناک مرا هنوز ندیده! با چهره ای درهم و گرفته، دستمال مرطوبی برداشتم و ناملایم صورت رنگ پریده ام را تمیز کردم… موهای گره خورده و بلندم را، که باعث گرما و عرق کردن گردنم شده بودند،همه یکجا جمع کردم…