دانلود کتاب بی آبان از آناهید قناعت با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
بی شک من نه سیندرلا بودم و نه کوزت بینوایان!! من آبانم با داستان خودم، دختری که عاشق شد و خودش را شناخت! آن عشق، طناب نجات من شد اما نه آنطور که شما فکر می کنید، آن عشق خیلی چیزها به من بخشید که مهم ترینش خودِ از دست رفته ام بود اویی که ادعا می کرد عاشق است واقعا بود. ببخشد و هیچ نستاند، معنای راستین عشق همین است دیگر غیر از این هرچه باشد باد هواست پوچ و ناچیز… داستان من هرچند کوزت وارانه شروع شد اما به خط خودم پایان مییابد …
بیدار شده بودم اما نمی خواستم از مأمنی که برایم ساخته بودی دل بکنم. روی آن تخت یک نفره جوری جا شده بودیم که انگار پیراهنی بودی به تنم! میدانی به چه فکر می کردم؟ اینکه خدا، خدای محالات است مامان لطیفه راست می گفت، می گفت کم نخواه، وقتی کم می خواهی خدا غصه اش می شود می گوید مگر من خدای کارهای محال نیستم؟ پس بخواه. زیاد هم بخواه … آن چیزی که خیلی دور است برایت بخواه. آن وقت می بینی چطور میان بر میزنم سر راهت …
تو دور بودی چه شد که حالا نزدیکی؟ از کدام میان بر خدا رسیدم به تو؟ اصلا کی بود؟ کدام قسمتِ قلبم یواشکی تو را خواست و صدایش را هم در نیاورد؟! نفس هایت سنگین بود اما پلک هایت تکان می خورد، این بود اما پلک حتمی داشتی خواب هذیانی می دیدی. همان هایی که دیشب تا صبح در اوج بیماری درگیرش بودم. دلم تکان خورد! تو خودت حالت هنوز رو به راه نبود و مرا بردی دکتر ناهارم را دادی و جای استراحتت را در اختیارم گذاشتی تا کمی بخوابم. حس کردم
آدم بدی ام! یک آدم بد بی دست و پا که هیچ جوره از پس خودش بر نمیاید. سمت حاضرجواب ذهنم گفت: پول نداشتی وگرنه بلد بودی. سمت مقابلش، یعنی ور همیشه منطقی جوابش را داد این نشد زندگی به فکری به حال این وضع فلاکت بارت بکن تا وقتی خودت اجازه بدی اونا هم می تازونن هر دو طرف را کنار زدم، حوصلهی هیچ کدامشان را نداشتم. دست گذاشتم روی صورتت زیری ته ریش دو روزه ات را لمس کردم تا بیدارت کنم بدون اینکه تکان اضافه ای بخوری …