دانلود کتاب رخساره فرو ریخته از نور 7371 با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
دختری با یک عاشقانه خاص قرار است وارد دنیای دیگر شود. دنیایی رمزآلود با اتفاقاتی غیرمنتظره. یک قهرمان نیاز دارد برای تغییر تفکراتش دنیایش زیباست تحولات عظیمش اورا زیباتر میکند از خنده ها و لباس های فاخر و مغرور بودن به مظلومیت و چادر می رسد؛ یک تحول عظیم یک تحول باورپذیر با دختری که اویل چهرهای زیبا دارد اما رخسارهاش فرو میریزد. آینده این دختر را یک قهرمان تغییر میدهد. یک عاشقانه که در این عصر باورش کمی مشکل است اما با عشق شدنی است …
“راوی” سیما را در قالب دکترش درک میکرد. تنها دلش میخواست او را پیدا کند و به محسن که دوستش بود معرفی کند. احمد که برادر مریم بود از او خواهش کرده بود سیما را پیدا کند. حالا حمید نمیدانست چه باید بکند احمد و محسن در مطبش انتظار خبر داشتند حمید وارد شد؛ آنها را دید که چگونه مرغ پر کنده بال بال میزنند. محسن به طرفش تقریبا پرواز کرد: حمید جون پیداش کردی؟ حمید در یک لحظه مریم، سیما، رانده شدن خودش که بار اول نمیدانست چرا سیما او
را پس زده و حال الان محسن را داشت چون فیلمی از جلوی چشمانش رد شد و در حرکتی ناجوان مردانه در جواب محسن پریشان حال گفت: متاسفانه سیما مرده. محسن توان ایستادن نداشت زانوانش خم شد یک مرد فرو ریخت، پدر نبود اما عاشق بود حمید ریشخندی بر لب داشت کنار محسن نشست که بی مهابا چون ابر بهار گریه میکرد به جای همدردی نمک به زخمش پاشید: عمرتو تلف یه دیوونه حبابی کردی که به جز خودش به هیچی فکر نمیکنه. یه سر به پیمان بزن، ببین اصلا
ریشه این دختر کیه؟ محسن چیزی نمیشنید فقط میبارید چون آسمان گلویش سفت شده بود پر بغض پرسید: قبرش کجاست؟ حمید بیرحمانه با شیطان وجودش قلب این مرد را میآزرد: اینا قبر ندارن که بخوای بالا سرش گریه کنی اینا رو گودال میکنن و بعدشم میسوزونن. دیوانه بود؛ کشورهای چین و هند مرده میسوزانند شک داشت با تمام پریشانیش به این دیوانه سادیسمی شک داشت. -تو حالیت هست چی میگی؟ هند و چین فقط میسوزونند، سیما چه چیزی داشت …