دانلود کتاب نیلوفر آبی از زهرا با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
از کنار یه هیولا به کنار یه قاتل افتادم… قاتلی که فقط با خشونت اشناست. وقتی الوده به دست های یه قاتل بشی، قاتل بیرحمی که جذابیت ازش منعکس بشه، زیبایی و قدرتش دهانت رو بدوزه و اون یا گردنت رو میشکنه یا تو رو… نیلوفر ابی یه رمان ۴ جلدیه، هر جلد راجب همون شخصیت هاست و ادامه جلد قبلیه و شخصیت ها عوض نمیشن. ابتدای رمان عوض شده. یه تغییراتی وسطاش داشته و پایانش که کلا عوض شده …
“حامی” حضورش رو حس کرده بودم، یک حضور قوی… روی کاناپهای که داخل باشگاه بود نشسته بودم و تقریبا در قسمت تاریک بودم و میدونستم دیده نمیشم از درد و سخط دستام رو مشت کرده بودم. اونقدر افسار پاره کرده بودم که ممکن بود گردن این دخترو بشکنم. عنان غضب رو در دست گرفته و سعی میکردم بهش لگام بزنم چیزی که خیلی برام سخت بود. _بشین! صدای حبس نفساشو شنیدم و مسخره به نظر میرسید اما صدای ترسش عصبی ترم میکرد. عصیانگر ترم
میکرد… باید اروم میشد. -کاری با من دارید؟ _بشين. لعنتی صدای لرزون و نفسای کش اومده اش اذیتم میکرد. و لعنت بهش که حس صداش نت صداش، خفه میکرد، اشفتگیمو چشمامو بسته بودم تا متوجه خونخواریم نشه… نزدیک شد و صدای قدماش رو میشنیدم. روی صندلی نشست و گفت: حالتون خوبه؟ صداش، صداش یک زاناکس قوی بود.. نقاط درد مغزم رو مختل می کرد. _خوبم. باید حرف میزد. -کاری با من داشتید؟ _حرف بزن. سکوت کرد.. _چی؟ با غیض
گفتم: کری؟ میگم حرف بزن؟ خ..خب چی باید بگم؟ لعنت به صداش… صداش مسیح، صداش.. متزلزل میکرد خشمم رو. روی نقطه های سیاه اثر میگذاشت و خشم رو با تزریق یک زاناکسی که از صداش به وجودم تزریق میشد، رام میکرد. سکوت کرده بود. سكوتش باعث درد میشد جیغ مغزم بلند شد و با دردو فریاد گفتم:لالی؟ حرف بزن ببینم!صدای ضربان قلبش رو میتونستم بشنوم چشمامو باز نمیکردم… از خودم میترسیدم که بلایی سرش بیارم. جمع شدن بدنشو متوجه شدم …