دانلود رمان تابو از م.مطلق با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
من نه اسم دارم نه خانواده، تنها کسی که دارم، پدرمه. یک پدر که برام همه کار کرده، مهربونه، دلرحمه، دوست داشتنیه، من این پدر رو دوست دارم، اون بهم اسم داد، بهم شخصیت داد، اون بهم حس انتقام داد. من این پدر رو میخوام بکشم، من پاییز عزیزنظامم که قصد قتل پدر کردم. این رمان، داستان یک قتله!
آمده بودم… با دست پر آمده بودم. هفت تیر سرامیکی شده ام را بالا گرفتم، کله ی تاسش را نگاه کردم و در دل برایش دعایی از نفرین فرستادم. -برگرد اشتری، این یک دستوره. اشتری با رنگ و رویی پریده برگشت. سر به زیر انداخت که کله ی تاسش بیشتر معلوم شد. انعکاس نور خورشید در پس کله اش هویدا بود.
پوزخندی زدم و گفتم: «یادت اومد نه؟ هفت سرامیکی و مهر خانوم تیمسار نظام، مال هرکسی نیست!» با وسواس شدید، با معده درد، با زخم های جا خوش کرده روی پوست و استخوان لای گوشت و چاقوی مانده روی استخوان آمده بودم. بعد از اندی سال پا به جاده ای گذاشتم که …