دانلود رمان مجبوری با من بمونی از آیدا رستمی با فرمت های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
و چه قدر سخت است مردی که جای برادرت بود؛ حال همسرت بشود. چه قدر سخت است که آرزوهایت یک به یک بسوزد و تو برای بچه ای بسوزی که از جنس تو نیست…
ارباب یه خونه بزرگ و قدیمی و ترسناکه. من همیشه از این خونه می ترسیدم ولی آرزو خوشش میاد. نمی دونم چرا اینجوریه، بهش گفتم چطور می تونی این ارباب تلخ زبون و زورگو و این خونه ترسناک رو تحمل کنی، بهم خندید و گفت: مهم اینه این ارباب بداخلاق پول داره، پول که باشه، خوشبختی هست. من مخالف این حرفشم، اون ارباب رو فقط برای پولش می خواد. گول پول و جواهرات براق اینجا رو خورده. نگهبان ها، منو می شناسن و گذاشتن برم داخل، اینجا جوریه که وقتی وارد میشی.
یه حیاط بزرگ داره که وسطش یه استخر بزرگه، روبه روت، دورتا دور این حیاط، یه ساختمون بزرگ و قدیمیه. پشت این ساختمون یه استبل وجود داره که پر از اسبه و زمان شکار یا رفتن به کوه، نمیشه با ماشین رفت و باید با اسب بری. سمت چپ، یه ساختمون کوچیک وجود داره که محل زندگی خدمتکاراست و به صورت اتاقکه لباس فرم اینجا به صورت لباس محلیه و رنگ مخصوص، سیاه برای همه بجز خانواده اربابه. آشپزخانه سمت راسته و همینطور محل درست کردن نانه.
ارباب به غیر از آرزو یه مادر و یه خواهر داره، من با خواهر ارباب جور نیستم ولی مادر ارباب یه زن مهربونه ولی نمی دونم چرا با من بده، همه از مهربونیاش میگن ولی با من بده، همه از مهربونیاش میگن ولی با من بده . به سمت در ورودی حرکت میکنم همه خدمتکارا منو می شناسن ولی نشده تاحالا باهاشون دوست بشم یه بار خواستم با یکیشون دوست بشم که، ارزو دعوام کرد، اون فکر می کنه خدمتکارا برده هاش هستن و مقام اون از اونا بالاتره ولی معلممون میگه مقام انسان ها باهم، برابره…