دانلود رمان نبض عشق از روشا با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
داستان زندگی افراد مختلف با گرایش های متفاوت در کنار هم که سرنوشت روزهای عجیبی واسشون رقم می زنه …
بعد از خوردن ناھار رفتیم سمت پاساژ و حسابی خرید کردیم کلی وسایل واسه اتاقمون کلی عروسک و خرس ھای بامزه خلاصه ھر کدوممون از کوچک ترین چیزی که خوشمون میومد زودی می خریدیم بعد از گشتن توی پاساژ وقتی حسابی خسته شدیم و پا درد گرفتیم رفتیم سمت شھر بازی خب دروغ نگم من یکم ترسو بودم و ساوانم قبلا که می بردتم وسیله ھای ترسناک نمی ذاشت سوار بشم و به شدت حواسش بھم بود ولی امروز اینجا بودم بدون ھیچ محدودیت و مراقبتی.
دلم می خواست منم مثل رونیا و نیاز ھمه چیزو تجربه کنم. نیاز: خب بچه ھا چی سوار شیم؟ رونیا: بیاین بریم اول ھمه ی بلیط ھا رو یه جا بگیریم بعدش با خیال راحت سوار شیم نیاز:اوھوم موافقم _ھمگی ھمه چیز سوار میشید دیگه؟ رونیا: من که بدجوری پایتم نیاز: سدنا تو چی؟ سدنا: من؟ _خب منم اره معلومه دیگه منم میام رونیا: ایول _پس شما بمونید تا من بیام سدنا: باشه برو زود بیا بیشتر وسایل و سوار شده بودیم و حسابی خسته بودیم البته جز چند تاشون که حسابی وحشتناک بودن کل شھر بازی و گذاشته بودیم رو سرمون.
معنی واقعی خستگی و شیطونی و خوش گذرونی رو امروز به طور کامل فھمیده بودم. بازوی رونیا رو گرفته بودم و ازش اویزون بودم چون حتی نا نداشتم پاھامو تکون بدم سوار ماشین شدیم و رفتیم سمت جیگرکی پشت میز نشسته بودیم و یه سیخ رونیا گرفت رو به روم رونیا: این یکیم بخور تا بریم دیگه سدنا: بخدا جا ندارم رونیا: بخور دیگه کلا سه تا مونده ھرکدوم یکیشو بخوریم تموم شه بره نیاز یه تیکه جیگر گذاشت دھنش نیاز: بچه ھا میگم عجیب نیست سدنا: چی؟ نیاز: اینکه ھیچ کدوم بھمون زنگ نمی زنن…