دانلود رمان پر از شارلوت مری ماتیسن با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
صورتش جوان و جذاب بود! کمتر زنی بود که او را زشت بپندارد! در چشمانش حالتی موج میزد که او را یک انسان خوشبخت نشان میداد او بنا به رای دادگاه به سه سال حبس با کار مداوم محکوم شده بود هر کس دیگری بجای او بود خشمگین و ناراحت به نظر میرسید اما او چهره ارام و متبسم داشت…
زن وفرزندم از این که هفته ا ي سه شب را در بیرون از خانه به سر میبردم ایرادی نمی گرفتند . آن ها هیچوقت از غیبت من ناراحت نمیشدند آن ها فکر می کردند که من سه شب در هفته را در باشگاه شام میخوردم. اما من تنها هفته ای یک شب به باشگاه می رفتم و دوشب دیگر لحظاتی داشتم که نمیتوانستم آن ها را به حساب عمرم بگذارم زیرا چیزی ما فوق زندگی من بود و برایم مفهومی عزیزتر و شیرین تر از زندگی داشت.
آن شب نیز مثل همیشه به هم لبخند می زدیم و با صمیمیت شام تهیه می کردیم . ماویس گل ها را مرتب می کرد و یا گرد و غبار مجسمه را می گرفت . وجودش همیشه باعث افتخار من بود همانند گلی بود که اگر گلدان اتاقش نبود انجا به صورت یک مخروبه تاریخی و غیر قابل سکونت در می آمد و من هیچ گاه نمی توانستم در آن هوایی که بوی ماویس نمی داد تنفس کنم . او برای من همانند یک عضو حساس مثل چشم بود.
اگر زمانی وارد منزلش می شدم و او را نمی دیدم گویی هیچ چیز را نمی دیدم. این ها همگی دستخوش عوامل و خیالات شده بودند در صورتی که نه حادثه ای و نه تحولی رخ داده بود جز آنکه ما را به هم نزدیکتر کرده بود. مثل همیشه آرام و بی سر وصدا پشت میز می نشستیم و در سکوتی که براي من هزار رمز و راز داشت همدیگر را تماشا می کردیم. گاهی حرف میزدیم اما ماویس همیشه خسته و آزرده خاطر بود…