دانلود رمان گیلدا از فاطمه زمانی با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
دنیام رو غم برداشته… ولی تو اومدی هربار که نگاهت می کردم خیال می کردم به ابلیس نگاه می کنم، ولی زمان بهم فهموند که تو… فرشته ای نه من… تو کنارم بودی که همه منو فرشته ی مو طلایی خطاب می کردند… من گیلدا فروزش… روزی با هزاران آرزو برای ساختن زندگی دوباره از شهر شعر و غزل به شهر نکبت و سیاهی یعنی تهران پا گذاشتم من، گیلدا دختر خورشید، بی پدر و مادر، بی حتی ذره ای محبت پدری با به تهران آمدنم پا به دنیای کثیف تر از قبلم گذاشتم… شکستم، سوختم، متنفر شدم و…
موهایش ژولیده بود وصورتش در هم گره خورده. کیفش را در اتاق گذاشت و به حمام رفت. در اتاق را طبق عادت بستم و خودم را حبس کردم. زمستان تازه یادش آمده بود باید سرد باشد. این دو ماه گذشته هوا بهاری بود گاهی بارانی می بارید ولی سرد نبود.از هفته پیش سه بار برف باریده بود.چکمه هاي مشکی رنگ خز دارم را از کمد بیرون آوردم. جوراب شلواري و پالتو سرمه اي رنگم را روي تخت گذاشتم.شال مشکی بافتم را هم کنارشان گذاشتم وخیره نگاهشان کردم. فکر کنم مناسب بود.
ساعت شش بود ومن خبري از سهیل نداشتم صدای حرکاتش هم نمی آمد.از حمام خارج شده بود ولی کجا بود خبر نداشتم.از اتاق خارج شدم و در سالن چرخی زدم
خبري نبود. لاي در اتاقش را باز کردم و سرم را داخل کردم. – بیداري؟ روي تخت خوابیده بود چشم هایش بسته بود چه سوال احمقانه اي بالا تنه اش لخت بود.موهایش هنوز خیس بود. شوفاژ اتاق هم که انگار خاموش بود. می ترسیدم وارد شوم. چند تقه به در زدم تا بیدار شود ولی جز اینکه دستش را روي سینه اش بگذارد حرکتی نکرد.
– آهاي بیدار شو دیر شد… با ترس وارد اتاق شدم. خم شدم و تخت را تکان دادم. ولی هیچ حرکتی نمی کرد انگار خواب مرگ رفته بود. با تردید دستم را به شانه اش زدم
و تکانش دادم.بدنش سرد بود. – بیدار شو دیر شد. – هوووووووم… -غزل گفته بریم رستوران بیدار شو. یک بار دیگر کتفش را تکان دادم. که مثل فنر از جا پرید. جیغ کشید و عقب عقب رفتم و به دیوار کوبیده شدم. دست هایم را دور سرم حلقه کرده بودم.بلند جیغ می کشیدم ونفس نفس می زدم. – نترس نترس…گیلدا نترس کاریت ندارم…