دانلود رمان خدمتکار شیطون من از Atefeh.z79 با فرمت های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
همه ادما پست بلندی دارن تو زندگیشون یه زمان خوب یه زمان بد، مهسا دختری که بدلیل شرایط پیش اومده خدمتکار پسری مغرور میشه که بعد از چند وقت پسر عموی سامان از امریکا به ایران میاد و …
دیگه از اتاقم بیرون نمی اومدم یه جورایی افسردگی گرفته بودم توی اون رابطه شاید راضی بودم ولی در حالت مستی حس یه کسیو داشتم که بهش دست درازی شده حتی سامانی که اون همه بهم بدو بیراه گفت نگران این حالم شده بود غذام نصف شده بود با کسی زیاد حرف نمی زدم همش تو فکر و خیالاتم غرق بودم، سامان هر چقدر تلاش کرد با محبتش منو سمت خودش بیاره نشد که نشد انگار حالم خوب بشو نبود رفتار سامان خیلی خوب شده بود کمتر سرکار می رفت و شبا زودتر برمی گشت.
سعی می کرد بهم نزدیک بشه تا بتونه حالمو تغییر بده اما تو حالم هیچ تغییری ایجاد نمی شد… بهتر که نمی شدم هیچ بدترم می شدم، امروزم مثل روزای دیگه تو اتاقم نشسته بودم که سامان اومد تو -یک نفر اومده میخواد باهات حرف بزنه آماده شو بیا بیرون. تعجب کردم ولی به هر حال آماده شدم و رفتم بیرون سلام خانوم من روانشناسم این آقا به من گفتن که شما مشکلاتی دارین می خوام با کمک خودتون حلش کنیم. تعجب کردم… سامان برای من روانشناس آورده؟؟ ولی چیزی نگفتم.
همه ی قضایای اون شبو تعریف کردم دکتر رو به سامان توضیحاتی می داد: حواستون خیلی بهش باشه چون بهش دست درازی شده علاوه بر جسم روحشم آسیب دیده پس سعی کنین بیشتر دورش باشین تا اون شبو فراموش کنه. سامان به من خیره شده بود و هر از گاهی برای دکتر سرشو تکون می داد. بعد از اینکه دکتر رفت منم به سمت اتاقم راه افتادم: -مهسا. به سمت سامان برگشتم و منتظر موندم تا حرفشو بزنه: -می خوام ببرمت شهره بازی زود آماده شو. -اما… اما نداره مگه نشنیدی دکتر چی گفت؟…