دانلود کتاب بیوه برادرم از صالحه ابراهیمی با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
خانم بزرگ اومد سمتم.. -سلام دختر این چه رنگو حالیه… رنگ به رو نداری.. ببینم دیشب خبری بود!!؟ از خجالت سرم رو بیشتر پایین انداختم..-اره… خانم بزرگ نفس عمیقی کشید با غیض گفت: مگه پاک شدی!؟. تو کلش نرفت اخر پسره ی دیوونه.. حوصله شر نداشتم سریع گفتم : چرا پاک شده بودم خانم بزرگ… بخاطر دیشب کمی بد حالم که خوب میشم.. خانم بزرگ زیر لب گفت: پسره ی دیوونه سر صبح منو دید نگفت کاچی درست کنم…
راوی؛ کمیل که رفت اکبر اقا با نفسی حبس شده در رو بست. برای فرداشب استرس داشت. نمی دونست این دختره ی احمق این موقع شب کجا رفته بود. مریم که دید شوهرش اکبراقا دیر کرده نگران شد. از جاش بلند شد. چادرش رو سرش کرد و از خونه رفت بیرون. با دیدن اکبر که به در حیاط تکیه داده و تو فکره نگران شد. سمت شوهرش اکبر رفت و لب زد: اکبر چی شده !؟ چرا اینقدر پریشونی!!؟
اکبر با صدای مریم از فکر بیرون اومد و تکون شدیدی خورد. کمی ترسید. نفسش رو ول داد و با خشم گفت: -کی می خواستی باشه زن!!؟ کمیل بود اومده بود دنبال مهتاب من نمی دونم اخر از دست این دختر تو چکار کنم. بزور پسره رو رد کردم رفت. الکی گفتم خونه ی لیلاست قول دادم فرداشب ببرمش خونه ی مادرشوهرش. مریم چنگی به گونه اش زد. -اخه مرد چرا قول الکی به پسر مردم دادی چرا
راستشو نگفتی اگه پیداش نکنیم چه خاکی می خوای تو سرت بزنی!!؟ همین قضیه زود تو محل می پیچه همه میگن دختر اکبر قصاب یه هفته بعد مرگ شوهرش هم معلوم نیست کجاست. همینو می خوای!!؟ خوب بهش می گفتی از خونه زده بیرون.اکبر عصبی شد. دیگه تحملش رو از دست داد با داد گفت: -بس کن زن این حرفا چیه میزنی!!؟ این دختر دست پرونده ی توئه منو چرا اینقده رو فشار می ذاری…