دانلود کتاب معشوقه پرست از کیمیا ذبیحی با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
لیلا سحابی، نویسنده و شاعر مجله فرهنگی «بانوی ایرانی»، به جرم قتل دستگیر می شود. بازپرسِ پرونده او، در جستجو و کشف حقیقت، و به کاوش رازهای زندگی این شاعر غمگین می پردازد و به دفتر خاطراتش می رسد. دفتری که پر است از رازهای ناگفته و از خط به خطِ هر صفحه اش، بوی خون به مشام می رسد…
خورشید به وسط آسمان رسیده بود که در خانه را زدند. بابا بازگشت و از فرط خوشی، چهره اش می درخشید. مادرم اما، امان نداد تا بنشیند و خستگی در کند. حتی نگذاشت ناهارش را هم بخورد. گفت که گلچهره کارشان دارد و باید بروند. می دانستم قضیه همان خواستگاری سعید است و از آن لبخند پررضایتی که پدرم به روی من میزد، می توانستم قضیه را حدس بزنم. روزنامه را از کیفش بیرون آورد و یکیشان را به
دست من داد. روی موهایم را بوسید و روزنامه دیگر را در کیفش گذاشت. بلند شد و عزم رفتن کرد که با صدایی لرزان پرسیدم: -نتیجه اش خوب بود بابا؟ -آره لیلاجان، خداروشکر. من با مادرت برم خونه ی جمشید آقا. تو برو این روزنامه رو بده به دوستت. اسم اون هم توی روزنامه بود، برای همین دوتا گرفتم. روزنامه دیگر را به دستم داد و از خانه بیرون رفتند. نفهمیدم چطور چشمانم روی اسم بهاره گشت و
پیدایش کردم. نه شادی کردن هایم دست خودم بود و نه جیغ های خفه شده ای که از سر ذوق در خانه سر می دادم. روزنامه را در دستم لوله کردم، چادر را به سرم انداختم و به طرف خانه ی بهاره دویدم. پشت نرده هایشان ماندم و بلند صدایش زدم: -بهاره؟ لاکوجان، کجایی تو؟ بهاره؟ پدرش بیرون آمد و نگاهی به من انداخت. قیافه اش خسته و تکیده به نظر می رسید. مادرش را ندیدم اما صدای مویه اش را می شنیدم…