دانلود کتاب برگ زیتون از سارا جمشیدیان با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
نگار زنی جوان که بعد از مرگ شوهرش مجبور میشه برای حضانت دخترش، صیغه ی برادر شوهری بشه که ناتوانی داره و.. در این بین برادر سومی وجود داره که قبلا به نگار دست درازی کرده و همچنان طمع بیوه ی برادرش رو داره.
مهمون ها به تلافی چند روزی که برای کفن و دفن نمونده بودن انگار می خواستن یک هفته ای بمونن. به محض وردمون سنگینی نگاه بقیه به سمت ما چرخید و زوم شد به نزدیکی بین من و آریو اما خوشبختانه کسی حرفی نزد. آریو همراهم تا اتاق خواب اومد و ساک نیاز رو برام آورد. وقتی وارد اتاق شدیم در رو قفل کرد و غرید: بعد چهل روز تازه یادشون اومده تلپ بشن اینجا. نیاز رو روی تخت خوابوندم
و به آریو که کلافه وسط اتاق ایستاده بود، نزدیک شدم. دستم رو دور گردنش حلقه کردم و لب زدم چرا انقدر آشفته ای؟ عصبی بود. چشم بست تا کمی آروم بشه و جواب داد: کم کمش یه هفته رو چتر پهن کردن. موهاش رو چنگ زدم و گفتم: میایم اتاق و در رو قفل می کنیم. اونا که نمی فهمن این جا چه خبره و ما چیکار می کنیم؟! و آرومتر با خودم زمزمه کردم: البته تو کاریم که نمیکنی. آریو چشم باز و کلافه
اشاره ای به قاب عکس آریان کرد و گفت: این جا معذبم. منم که به کل انگار آریان رو فراموش کرده بودم، وقتی چشمم به عکسش افتاد سریع ازش فاصله گرفتم. آریو پوزخندی زد و گفت: دیدی حتی خودتم معذبي. _تازه با وجود اینهمه خاله خان باجی اون بیرون مگه میشه کاری کرد؟! حرفی برای گفتن نداشتم برای همین فقط به یه نگاه اکتفا کردم. آریو یه قدم به سمتم برداشت که تقه ای به درب اتاق خورد و…