دانلود کتاب میرآباد از نصیبه رمضانی با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
قصهی ما از اونجا شروع میشه که یک خبر، یک اتفاق و یک مورد گزارش شده به ادارهی پلیس ما رو قراره تا میرآباد ببره… میراباد، قصهی الههای هست که همیشه ارزوهایش هم مثل خودش ساده هستند.
با تمام سرعتی که در خودم سراغ داشتم اماده شدم و با برداشتن لباس برش خورده سری هم به راکی زدم همچنان لمس و بی حال بود که از دیدنم فقط سرش را بلند کرد و دوباره به حالت قبل برگشت. برای عمه باید پیام می دادم حواسشان به راکی باشد تا در صورت لزوم هيمن يا سيروان را خبر می کردند. بیرون رفتم و نگاه به جای خالی میربابا نگاه زن همسایه که با زن
دیگری تکیه به دیوار مشغول صحبت بودند، متوجه شدم میربابا داخل حیاط هست. ممنون گویان در را بستم و قدم زنان پشت در منتظر شدم میربابا برسد. ولی با دیدن کپه ی مرغ ها و خروس دم در یادم افتاد سوالی بپرسم بلافاصله هم در نهایت تعجب شنیدم زن از واکسنی که تابه حالا به جوجه هایش نزده بود حرف زد. دلگرم از شنیدن تجربه شان تا دم در رفتم… حتی
لای در نیمه باز هول دادم و وقتی متوجه شدم مجتبی رو به روی سرگرد و میربابا ایستاده است برای پا پیش گذاشتن تردید نکردم از مرد لوله کش خبری نبود ولی موتورش پارک شده پشت در بود خیلی دلم میخواست توجیه های مجتبی را بشنوم ولی حتم داشتم میر بابا مخالف بود و از طرفی حوصله گوش دادن به ملامت های مجتبی از من خارج. با نزدیک شدن به دیوار تازه ساخت …