دانلود کتاب گیسو از مژگان مقیمی با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
گیسو دختری زیبا از قشر پایین جامعه است که طی یک حادثه با پسر پولداری به نام کیان آشنا می شود. کیان به او ابراز علاقه کرده و پا پیش می گذارد اما گیسو به این موضوع شک می کند که چرا یک پسر از قشر بالای جامعه باید عاشق او شود. قافل از اینکه کیان یک بیمار روانيست…
صدای چرخش کلیدی در قفل، در سالن خانه پیچید و زنی باریک اندام با چادر وارد شد و در را بست. بلافاصله چادر را از سر برداشت و به داخل اتاقی رفت. گیسو و سیمین می خندیدند و از پله ها پایین می آمدند که زن از اتاق کنار پله ها بیرون آمد. با دیدن او، گیسو به تندی بقیه پله ها را طی کرد و خود را در آغوش زن انداخت. این زن تنها کسی بود که او احساس می کرد که واقعاً دوستش دارد. سیمین همانطور روی پله ایستاده بود و محو تماشای صحنه بود.
زن کت و شلوار مشکی پوشیده بود که البته هیچ شبیه لباس راحت برای منزل نبود ولی بی نهایت بر اندام باریک و بلندش برازنده و با موهای مشکی براق و صافش که تا کمرش میرسید و آزادانه در حرکت بود ترکیب زیبا و دل انگیزی به وجود آورده بود. گیسو خود را از آغوش زن بیرون کشید و به سیمین گفت: -مادرم… فرنگیس. سیمین با تعجب و ناباوری گفت: مادرت…؟! مخ کار میگیری؟ سیمین به زور می توانست باورکند این زن زیبا که به نوعروس می ماند، مادر گیسو باشد.
لابد این زن به اکسیر جوانی دست یافته بود. گیسو خندید و گفت: -به جون خودم، مادرمه… مدیر دبیرستان، بهت که گفته بودم. زن خندید و از آنجایی که از جریان آمدن آنها اطلاع داشت، گفت: -سیمین جان خیلی خوش آمدین. سیمین که هنوز ناباورانه زن را می نگریست، مبهوت گفت: -متشکرم. و از پله ها پایین آمد و با او روبوسی کرد. پس از تعارفات معمول، مادر گیسو بلافاصله مشغول فراهم کردن ناهار شد. بزودی سفره اي رنگین، بر رو میز دوازده نفره کنار سالن چیده شد…