دانلود کتاب هشت متری از شقایق لامعی با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
داستان، با ورودِ خانوادهای جدید به محله آغاز می شود؛ خانوادهای که دنیایی از تفاوتها و تضادها را با خود به هشتمتری آوردهاند. “ایمان امیری”، یکی از تازهواردین است که آیدا از همان برخوردِ اول، برچسب “بیاعصاب” رویش میزند؛ پسری که نیامده، زندگی اعضای محله و خصوصاً خانوادهی آیدا را به چالش میکشد و درگیر و دار این برخوردها، ماجراهایی پیش میآیند که آیدا را بدجوری به زندگیِ “بیاعصاب” گره میزنند…
بعداز چرخی که توی خیابانها زده بودیم، داخل ماشین، کنار یک پارک محلی نشسته بودیم و از موضوعات معمولی حرف میزدیم و او صورتش آرامتر به نظر می رسید داشت از خاطرات یکی از سفرهایش تعریف می کرد و چشم هایش گه گاهی می درخشیدند. گذاشته بودم هر چه دلش می خواهد، از خاطرات خوشش بگوید و تا توانسته بودم خودم را مشتاق شنیدن نشان
داده بودم که حداقل حس کند گذشته اش به جز حسرت خاطرات ارزشمند هم دارد. خاطره اش که تمام شد نگاهش را توی صورتم گرداند و با مهربانی پرسید: تو نمیخوای چیزی بگی؟ باز هم همهاش من حرف زدم. روی صندلی ام جابه جا شدم و شالم را مرتب کردم و نامطمئن به چشم هایش نگاه کردم؛ اتفاقاً چیزی برای گفتن داشتم اما قبلش باید مطمئن می شدم راز مرا نگه
می دارد و پرسیدم: میشه اگه حرفی میزنیم فقط بین خودمون بمونه؟ حقیقت آن بود که آنقدر مثل نقل و نبات دیده ها و شنیده هایش راجع به دیگران را انتقال می داد که میترسیدم اگر توجیهش نکنم که می خواهم حرف هایم میان خودمان بماند و او به واوشان را بگذارد کف دست بی اعصاب. تکان داد و گفت: حتماً. خیالت راحت. دروغ چرا؛خیالم خیلی هم راحت نبود…