دانلود کتاب سلطه گر (جلد سوم مجموعه منظومه تاریک) از پرتو فرهمند با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
برای تمام نجات یافتگان؛ کسانی که زخمی عمیق بر جسم و روحشان حک شده. کسانی که با شرورترین انسان ها رو به رو شدند، کسانی که با ترسناکترین سرنوشت ها جنگیدند و هنوز در عرصهی زندگی استوار ایستاده اند.کلبه ای فرسوده. سحر گاهی سرد. قصهای که به پایان رسیده بود. اما اون قصه رو انقدر بلند تعریف نکرده بودن تا به گوش کسی که میتونست کمکی بکنه برسه. مرد در کنار درخت ایستاده بود، درختی که در دوهفته گذشته از اون برای تحتنظر گرفتن خونه استفاده کرده بود. خونه ای تنها و دور افتاده که مزارع و مِه احاطهش کرده بود و خودش به تنهایی وهم آور و ترسناک بود …
به محض اینکه مرد پاشو از در اتاق بیرون گذاشت، آمارا به سمت در کوچیک تر هجوم برد تا دنبال سلاح بگرده اما اون اتاق فقط سرویس بهداشتی بود و به جز توالت روشویی و صابون مایع، هیچ چیز دیگه ای نداشت توی خود اتاق هم به جز میز و زنجیرهایی که به دیوار قفل شده بود و آمارا نمیتونست ازشون استفاده ای بکنه چیزی وجود نداشت. آمارا شکست خورده و وحشت زده خودشو به گوشهی دیوار رسوند و دست و پاهاشو توی شکمش جمع کرد دعا میکرد
که یک نفر، هسکی، بیاد و نجاتش بده نمیدونست که چقدر طول کشید اما اون مرد دوباره برگشت. این بار دو نفر دیگه هم همراهش بودن قلب آمارا – توی گلوش میکوبید. مردها جلوی در ایستاده بود و مانع تابش نور از بیرون به داخل اتاق میشدن دوباره التماس میکرد، صداش شکسته و بی جون بود: من هیچی نمیدونم ازتون خواهش میکنم اگر پول میخواین میتونم یه کم براتون جور کنم. لطفا بذارین برم. مردها توجهی به التماس هاش نداشتن. یکی از مردها صندلی
رو از بیرون به داخل اتاق کشید. مرد دوم به سمت آمارا اومد و با شدت بازوش رو کشید و بعد روی همون صندلی پرتش کرد. آمارا با وحشت به مردها نگاه کرد چشماش روی همون مرد اولی ثابت موند. مرد یک طناب بلند چاقو و ظرف بزرگی رو روی میز گذاشت. دستکش هاشو دستش کرد. آمارا به نفس نفس افتاد. نه براش مهم نبود که صداش چقدر شکسته و چقد کلمات رو گم کرده. ترس خودسرانه زبونش رو به کار انداخته بود. _من هیچی نمیدونم! و مرد بی رحمانه گفت …