دانلود کتاب سرگیجه از شادی محمدتقی با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
مامون عباسی دستور میده مجنون رو ببرن پیشش… مامون از مجنون میپرسه که لیلی که انقدر زشته و اصلا چهرهی زیبایی نداره پس تو عاشق چی این لیلی هستی که ازش دست نمیکشی… مجنون میگه اگه در دیده مجنون نشینی به غیر از خوبی لیلی نبینی اینبار جامون عوض شده بود من لیلی بودم که مجنون شده و جز خوبی چیزی نمی بینه. تو بتی بودی که مثل لات و عزی که پیامبری از سمت خدا تو رو در هم شکست برای بازشدن پیله های دور من و پروانه شدنم و پرواز کردنم. به راستی در انتهای این درد جان فرسا خداست …
الان دو ساعت از شاهکار کیان میگذره و بعد اینکه کیان و کیارش مجبور شدن برن دوش بگیرن ما هم به مامان کمک کردیم لواشک های بیچاره رو بریزه دور و حسرتش به دلمون موند… مامان و عروسا هنوز با پسرها سرسنگینن ولی کیان پر رو تر از این حرف هاست برای همین شروع کنندهی حرف سر سفره شام بود.. کیان: ننه بیا کمتر قیافه بگیر که این عروساتم وا بدن مگه چیشده حالا… خودتون نخواستید لواشک با طعم ماتحت کیارش بخورید واسه من قیافه نگیرید دیگه. چشم های همه از این حجم پرویی کیان کیان گرد شد و نتیجهی
سخنرانی گیراش شد پس گردنی از طرف کیارش نوش جان کرد… بابا برای تموم شدن قائله پرسید: از سهراب چه خبر؟ دیروز پیشش بودید درسته؟ پسرا انگار موضوع مورد علاقه شون مطرح شده بود با هیجان به سمت بابا برگشتن. اینجوری که کیان میگفت وقتی ۲۲ سال پیش از محل رفتن و دیگه ازشون خبری نشد در واقع به ایتالیا مهاجرت کرده بودن ولی آقا محمد بابای سهراب و مامانش صفیه خانم نتونستن غربت و تحمل کنن و برگشتن دوباره ایران. باباش دوباره تو ایران شرکت میزنه سهراب و سودا میمونن ایتالیا ولی سحر و سیما
دخترای بزرگ خانواده همراه پدر و مادرشون بر میگردن… سهراب برای خودش یه شرکت و گالری کوچیک داشته تا همین دوسال پیش که با مریض شدن باباش مجبور میشه اونا رو به دوستش بسپاره و بیاد ایران… سودا هم با یه مرد سیاه پوست ایتالیایی تبار ازدواج میکنه و ايتاليا موندگار میشه… کیارش میگفت سحر هم با پسر یکی از همکارهای باباش از شیراز زندگی میکنه… اما سيما جدا شده و با مامان و باباش زندگی میکنه… سهرابم یه واحد جدا داره که گاهی اونجاست گاهی پیش پدر و مادرش… پسرا با دقت و با جزئیات تعریف کردن …