دانلود کتاب فال نیک از بیتا فرخی با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
همانطور که کوله سبک جینش را روی دوش جابهجا میکرد، با قدمهای بلند از ایستگاه مترو بیرون آمد و کنار خیابان این پا و آن پا شد. نگاه جستجوگرش به دنبال ماشین کرایهای خالی میچرخید و دلش از هیجانِ نزدیکی به مقصد در تلاطم بود از صبح انگار همه چیز داشت روی دور تند اتفاق میافتاد از همان وقت که زنگ خبر گوشیاش به صدا درآمده و جیران هم بعدش تماس گرفته بود و به عمد با آن لحن اغواگرش ماشین رختشویی فخری خانم را در دلش روشن کرده بود! یاد فخری خانم لبخندی کمرنگ بر لبش نشاند و با خودش فکر کرد اگر زن بیچاره بداند اسم ماشین لباسشوییاش را روی دلآشوبههایش گذاشته است کلی تعجب میکند!
از پارک وی که به ولیعصر پیچیدند، رفت در حال و هوای قدم زدن در آن پیاده روهای قدیمی و پرخاطره. چه قدر با جیران زیر این درختان چنار کهن سال راه رفته و چه درد و دلها که نکرده و بگو و بخندها که نداشتند. از میدان تجریش گذشتند و وارد کوچه پس کوچه های بالای میدان شدند؛ جاهایی که او قبلاً ندیده بود. مسیر دربند مستقیم و مشخص بود و هرگز وارد کوچه های اطرافش نشده بودند و حالا این کوچه های باریک و پردار و درخت برایش جذابیت خاصی داشت. بالاخره ماشین متوقف شد و او فارغ از روح و روان
آشفته مرد همراهش با خونسردی گوشهایش را آزاد کرد. مهراد چند لحظه با حالتی خاص براندازش کرد و با آهی پر افسوس پیاده شد. هانا هم از ترس اینکه اسیر ماشین شود سریع کوله اش را بغل گرفت و از ماشین پایین پرید. مهراد دکمهی ریموت را زد و با قدمهای بلند و سریع تر از همیشه در پیاده رو سمت کوچهای رفت و واردش شد هانا تقریباً دنبالش میدوید تا به او برسد اما همچنان جرئت اعتراض یا پرسیدن سؤالی را نداشت. کوچه باریک و کوتاه بود و مهراد یکراست رفت سراغ آخرین در که به حیاطی پردرخت باز میشد. وقتی
با کلید خودش مشغول باز کردن در شد هانا اطمینان پیدا کرد اینجا خانه اش است. خانه محله مثل خود مهراد خاص و جالب بود و او به خود شهامت داد و بعد از مهراد به دنبالش با قدمهایی آرامتر و محتاط با به حیاط گذاشت. به دلیل وجود درختان بزرگ و قدیمی نیم بیشتر حیاط زیر سایه ای خنک و دلپذیر بود و نور آفتاب تا حدی روی پنجره های بزرگ و چوبی خانهی قدیمی میتابید. مهراد بدون اینکه حتی نیم نگاهی به پشت سرش بیندازد، پله های آجری را سه تا یکی بالا رفت و در حال باز کردن در صدایش را سر انداخت …