دانلود کتاب کیلومتر صفر از شیوا بادی با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
علی، مردی مذهبی و سر به زیره که برای گرفتن حق برادرش دختر دشمنشون رو میدزده ، دختری که تازه از آلمان برگشته و در قید و بندهیچی نیست و حسابی دل از پسرمونن میبره!
علی به اتاقی که در انتهای راهرو قرار داشت رفت و کیف همتا را برداشت بلافاصله کیف را سروته کرد و هرچه داخلش بود، روی زمین ریخت. چند تکه وسیله بود که حدس زد لوازم آرایش باشد آینه را هم برداشت و باز پشیمان شد، اگر دخترک آینه را میشکست و خود زنی میکرد چه ! نزد همتا برگشت و وسایل را مقابلش گرفت: بگیر. همتا چشمانش را ریز کرد و با دقت نگاه کرد: همین؟ چندتا رژ لب بود، رژ گونهمم نیاوردی همه اشو بیار ! _همینه که هست، تو اسیر منی، نه من!
با حفظ اخمش در اتاق را کوبید و قفل کرد. دخترک اینجا را با هتل اشتباه گرفته ! زمزمه اش آرام بود و پر از حرص … اما نتوانست از دستش نخندد… سرش را با خنده تکان داد و از پله ها پایین رفت دو هفته مرخصی گرفته بود و این مرخصی طولانی برای رئیسش بسیار تعجب بر انگیز بود. باور نمیکرد کارمند مقرراتی و منضبط اش بخواهد دو هفته مرخصی بگیرد! آنقدر مرخصی طلب داشت که برگه اش را امضا کند و با لبخند برایش آرزوی خوشگذراندن کند.
به سالن رفت و روی صندلی مقابل تلوزیون نشست و به تمام این چند ماه فکر کرد… به برادر خلفش که بزرگترین گناهش مجرد بودنش بود! پسری که در تمام فامیل و همسایه ها لقب بچه مثبت گرفته بود و هیچگاه دست از پا خطا نکرده بود به پدرش که بعد از شنیدن اتفاقی که برای محمد افتاده سکته کرد و تکلمش را از دست داد ! به مادرش که تمام بار زندگی روی دوشش افتاد و غم و خوشش افتاد. درد خودش را در دل چال کرد تا بتواند مرهمی بر درد شوهرش بشود!