دانلود کتاب فرشتگی از آشکارا با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
برای به دست آوردن قلب خانزاده، سر خودم قمار کردم اما نمیدونستم بزرگترین باخت زندگیم توی بردن دل کسی بود که بهم گفت عاشقمه؛ ولی اون هم نمیدونست که خون توی رگهام رو با جنین برادرش شریک شدم…
وقتی خیالش بابت دیدن ماشین راحت شد، داخل رفت و به دریا هم اشاره کرد تا دنبالش بیاید. دریا پشت او وارد خانه شد قلبش با ریتم نامنظمی میکوبید رو به روی آینه ایستاد و به رنگ پریده اش نگاه کرد. از برخورد دوباره با اروندخان میترسید اما بیشتر از آن نگران پدرش بود. روسری اش را سرسری از زیر موهای پرپشتش رد کرد و بالای سرش گره زد دستی به پیراهن سفیدش کشید و از اتاق بیرون رفت. هم زمان رضا و اروند وارد شدند، پدرش، گرفته به نظر میرسید اما اروند پوزخند مرموز دیروزش را بر لب داشت. جلو رفت
و دست پدرش را بوسید رضا هم بوسهی کوتاهی بر روی موهایش نشاند. دنیا با دستهای لرزان دو استکان چای آورد و رو به روی آنها گرفت. جرعهای از چای را مزه کرد و گفت: شکایتم رو موقتا پس گرفتم. رضا سر تکان داد و با لحن خشکی گفت: از سخاوتمندی شماست. اروند ادامه داد: سهمی که از این معامله داشتید هم به شما برگردونده میشه اما یک شرط دارم. رضا اخمهایش را درهم کشید: بفرمایید. اما اروند قصد داشت بیشتر با روان آنها بازی کند لیوان خالیاش را توی سینی گذاشت: در غیر این صورت تمام مدارکی که ثابت
میکنه شما با فتحی هم دست بودید رو به دادگاه تحویل میدم. اخم رضا غلیظتر شد: بگو چی میخوای؟ چشم های نافذش را از نگاه عصبی او گرفت و با حالت خاصی به دریا انداخت. گلویش خشک شد و نفسش بند آمد، صدای طپش قلبش مثل ریتم تندو ناهماهنگ موسیقی در سرش بالا گرفت. او اما پوزخند کمرنگی گوشه لبش نشانده بود و از وحشت و تشویشی که در فضا ایجاد میکرد، لذت میبرد پا روی پایش انداخت و گفت: دریا رو. دنیا دو دستی روی پایش کوبید و زمین افتاد رضا انگار که متوجه حرفش نشده باشد با ناباوری پلک زد …