پست های ویژه
دانلود رمان بی صدا طلوع کن از پروانه. ص با فرمت های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
دختر داستان ما، رازهایی تو زندگیش داره که حتی نزدیک ترین افراد خانوادش هم ازش بی اطلاع اند.. زندگی پر از عشق ممنوعه… عشقی که نباید به ذهن و زبون بیاره چون در این صورت… این رمان از زندگی نامه چند شخصیت نوشته شده که در اخر همگی بهم وصل میشن…
از وقتی که تلفن رو قطع کردم تا زمانی که موهام رنگ شد و صورتمو اصلاح کردم، تو دنیای افکار خودم غرق شده بودم… دلم، گوشم و حواسم تماما به جمله آخر حامی معطوف شده بود. نه چیزی می دیدم و نه تو صحبت های اطرافیانم شرکت می کردم. چقدر خوب بود که آدم یکی رو داشته باشه که بدونه واسه طرفش مهمه و خواسته های عشقش به خودش ارجحیت داره! چقدر خوب بود که حامی مثل اسمش حامی من شده بود و تو این روزای سخت هوامو داشت… باید از خدا تشکر می کردم…
باید از تموم لطف هایی که بهم داشته شکر گذاری میکردم و ازش ممنون میشدم که بعد از خانوادم، آیهان رو سر راهم قرار داد و حالاهم که آیهان نیست حامی رو سر راهم قرار داده بود. _ معلوم نیست امشب چه خبره که هوش و حواس رو ازت گرفته! درسته بهت گفتم به خودت برس و دلبری کن ولی فکر نمیکردم به این زودی ها اقدام کنی شیطون! نیشگون ریزی از شبنم گرفتم و گفتم: _ تو دیگه از ذهن منحرف رسیدی به ذهن مریض! افکارت مریضه.. شبنم اَدامو درآورد و گفت: _ ذهنت مریضه…
افکارت مریضه… چقدر تو لوسی دختر… قشنگ فحش های آبدار بده اینا چیه که میگی… مثلا بگو… جلوی دهن شبنم رو گرفتم و گفتم: _ نمی خواد ممنون… همینایی که میگی کافیه… میای بریم خونه من؟ یعنی خونه حامی! _نه امروز خیلی خسته شدم. فرداهم فکر کنم پدرام نباشه کاراش میوفته گردن من باید برم زود بخوابم! _ باشه پس اسنپ بگیر برو منم دو سه تا چهارراه با خونه فاصله دارم برم سر خیابون ماشین بگیرم.. از شبنم خداحافظی کرده و راه افتادم.. توی پیاده روها شروع به قدم زدن کردم…
