دانلود رمان عدالت و عشق از ترنج با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
داستانی شوکهکننده و مهیج، از تقابل یک مرد، یک زن و عشقی سوزان… مردی جذاب و میلیاردر که برای رسیدن به هدفهایش، خیلی چیزها ازجمله انسانها را زیر پا میگذارد، ولی ناگهان عاشق میشود و عشق میسوزاند ریشهٔ تمام خودخواهیهایش را… و دختری مهربان، اما عدالتپیشه و صلحجو که جز راستی و اجرای عدالت آرزویی ندارد… و عشقی ناب و سوزان، جریان یافته در رگ و پِیشان، که میسوزاند و میگدازد و داغ میزند بر روحشان…
از عصر با محمدی و مهوش جلسه داشت. بعد از سه ساعت بررسی مدارک و شواهدی که در دادگاه میخواستند ارائه کنند، خسته و کلافه بلند شد. – من صبح میرم خونهٔ راننده و در حضور خانمش صحبت میکنم. خانما همیشه اقتصادیتر فکر میکنن تا مردا! مهوش به مبل تکیه داد و گفت: – برات آرزوی موفقیت میکنم، ولی اون آدمی که من دیدم، زیادی کلهش باد داره و شعار زیاد میده. محمدی پاکتی از کیفش بیرون آورد و سمتش گرفت. – صابخونهٔ نامرد از قیمت بازار بالاتر میگفت، چون شما گفتین حتماً بخرم، مجبور شدم قبول کنم.
پاکت را گرفت و برگهٔ قولنامه را بیرون کشید. – دو طبقه رو خریدی؟ تک واحدی نمیداد؟ – نه. خونه دو طبقهست و تفکیک نشده. – قیمتش که خیلی خوبه برای دو طبقه! – این منطقه قیمتا نسبت به جاهای دیگه پایین تره، تازه چند محله پایینتر از اینجا قیمتا نصف این مقدار میشه. – خوبه باز این خونهها با قیمتهای پایین هست. برگه را داخل پاکت و توی کیفش گذاشت. برگشت و خطاب به هر دو پرسید: – از پروژهها چه خبر؟ مهوش با سر به محمدی اشاره کرد که او بگوید.
– والا منتظریم مجوز پایان کار پروژه بهار بیاد و تموم تلاشمونو کردیم که مجوز بهرهبرداری بدون نقص صادر بشه، اما ترنج… پروندهٔ دیگری از کیفش بیرون آورد. – چند تا ایراد اساسی بهش گرفتن و یکی دو مورد خلافی، میدم خودتون بررسی کنید. – باشه فردا با بچهها جلسه دارم، مطرح میکنم و حتماً رفعش میکنیم. محمدی بلند شد و دستش را سمتش گرفت. – با اجازهتون من دیگه برم. دستش را فشرد. – ممنون، زحمت کشیدی. – وظیفهم بود، قربان. خندید. – کُشتی ما رو با این قربانقربان کردنت…