دانلود رمان کالیپسو از سمیه بختیاروند با فرمت های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
تارا در ازای دریافت مبلغ هنگفتی وارد یک عمارت میشه تا فلشی رو پیدا کنه که حتی از محتوی اون خبر نداره. اما خیلی زود متوجه میشه هیچ چیز اون طور که نشون میده نیست و برای به دست آوردن فلش باید با آبانی مقابله کنه که اون هم به دنبال به دست اوردنه فلشه و آبان عالمیان، مردی که با چشمهای باز میخوابه.. هرچندکه دشمنهای زیادی داره اما هیچ کدام از اونها توانایی نفوذ به درون خونهاش رو ندارن. اما اون هنوز هم مجبوره با چشمهای باز بخوابه چون بزرگترین دشمنانش درون خونهاش اقامت دارن.خانواده اش…!
هنوز در آرامش غذا میخورد، ای کارد به شکمت بخورد، مرد! _ اون خانواده از فلش خبر ندارن دو سال پیش یک نفر همراه با فلش وارد خونه شد و بدون اون خارج شد. _ من از کجا باید پیداش کنم؟ _ تو نمیتونی پیداش کنی! درواقع هدف اصلیِ تو همراهته! بهت که گفتم یه دختر و یک پسر. گیج شدم و به ساسان نگاهی انداختم. _ همراهم؟ یعنی من فقط پشتیبان پسری هستم که قراره بفرستین؟ _ پشتیبان؟ برعکس تو قراره بهش حمله کنی اول قصدمون این بود که دو نفر از شما بهعنوان خواهر و برادر بفرستیم.
اما برنامه عوض شد یه پسر از بالا انتخاب شده. و با انگشت به طور مسخرهای به بالا اشاره کرد البته هدف تمسخرش ما نبودیم. بلکه بهنظر بالا دستیها را به تمسخر گرفته بود. _ شما قراره نقش خواهر و برادر رو بازی کنین! وانمود کن داری بهش کمک میکنی اما درنهایت میخوام قبلاز اون فلش رو بهدست بیاری یا اگه اون پیداش کرد از دستش دربیاری. چهرهٔ گیجم را تماشا کرد انگار که حوصلهاش سر رفته باشد دستش را در هوا تکانی داد.
_ گفته بودم ما تنها کسایی نیستیم که فلش رو میخوایم جزئیات کماهمیت رو ول کن فقط اون فلش رو پیدا کن و کار ما با هم تموم میشه. برخاست. _ من یک جلسهٔ مهم دارم بعداً باز هم همدیگه رو میبینیم! انگار که میگذارم برود وقتی هنوز یک هزارم پاسخهایی که میخواستم را نگرفته بودم. تاریخچهٔ ملک به چه درد من میخورد؟ _ اما… نگذاشت حرفم تمام شود. _ بهاندازهای که باید میدونستید گفتم! خدا لعنتت کند سحر، با همهٔ حماقتهایت که دست بالا را دو دستی تقدیمشان کردی. درحال رفتن بود که ایستادم…