دانلود رمان کهربای چشمانش از آمیتیس و زهرا با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
ریحانه: امی توروخدا بیا بریم دیگه این آخرین اردوییه که میتونیم با هم بریم بعدش دیگه مدرسه پر… با کلافگی نگاهی به ریحانه انداختم که داشت خودشو پرپر میکرد که مخمو بزنه منو ببره شلمچه! ولی من سخت در حال پیچوندن بودم. آمیتیس: ریحانه آخه بریم شلمچه بگیم چی…
نه که خیلی معتقدیم یه شلمچه نرفتیم که اونم بریم حله :/ ریحانه: تو بیا قول میدم پشیمون نشی عشقم. آمیتیس: باشه بابا خر شدم. و این شد حاصل تلاش های بی وقفه رفیق شفیقم ریحانه رو مخ بنده. خب فکر کنم حالا دیگه اسم منو بدونید من آمیتیسم یکمم از وجناتم براتون بگم (مراقب سقف هستم)
موهای مشکی و لبای باریک و چشمای درشتی دارم که از خواهر گل گلابم بهم رسیده! در کل قیافم معمولیه و از همه مهم تر عضو خانواده بسی شاد و خوشحالی هستم. البته چند وقتی هست سینگل میباشم نه اینکه کسی نباشه باهاش اوکی شم ها نه. تو مدرسه حداقلش روزی ۴نفرو میپیچونم…