دانلود رمان بدشانس از پفک نمکی با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
دختری که بخاطر بدشانسی و کنجکاوی وارد ماموریت مخفیانه ای میشه و با رییس اون باند وارد رابطه میشه، بعد از مدتی پدر و مادرش کشته میشن و از ترس به این مرد پناه میاره اما بدون اینکه بدونه توی قتل پدرش و مادرش اون…
بعد از خوردن ناهار به پيشنهاد برهان راهي زمين بازي شديم، ساعت از دوازده گذشته بود كه به خونه رسيدم، با ترس و لرزكليد رو توي قفل انداختم با ديدن خونه ي خالي نفس عميقي كشيدم خداروشكر امروز دور همي بــود بخاطر همين كسي متوجه نبود من نشده بود از پله ها بالا اومدم و در اتاقم رو باز كردم با ديدن اراد جا خوردم، هيني گفتم و دستم رو روي دهنم گذاشتم. چشماش هم رنگ خون شده بود.
سعي كرد صداشو بالا نبره -ساعت رو ديدي؟ با ترس و تعجب نگاهش كردم -خب كه چي انگار مست بود، از كمد گرفت و بلند شد، لنگ مي زد، زد زير خنده -نگرانت شده بودم -خب حالا چرا مي خندي، لنگ زنون شيشه نوشیدنی غیرمجاز رو از روي زمين برداشت؛ تا ته سر كشيد و دور دهنش رو پاك كرد، هيچي، مهم نيست اومده بودم خداحافظی -خداحافظي برأي چي ؟
-يك عمليات خيلي مهم دارم چند روزي نيستم حتي ممكنه لو برم و كنه بشم، با ترس نگاهش كردم -ي….يعني چي؟ زد زير خنده -مهم نيست از فردا ديگه من سرگرد نيستم ميشم يك خلفكار يك ادمكش. كسي كه بخاطر اينكه توي دل اون عوضيا جا بشه مجبور شد ادم بكشه، مي فهمي؟؟ شروع كرد به داد زدن -اونم يك بي گناه رو، رفتم سمتش، -اراد تروخدا برو استراحت كن تو حالت خوب نيست نمي فهمي چي داري ميگی…