دانلود کتاب خانم جذاب از یسنا یاسر با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
همتا دختر ساده ای که با مردی به نام حسام که دارای مشکل روانی است ازدواج می کند اما شب اول عروسیشون اتفاقی میوفته که…
هنوز پام به تخت نرسیده بود که صدای اردلان همه موهای بدنم رو با هم سیخ کرد و به خودم لرزیدم. اصوات کوتاه و نامفهوم می شنیدم ولی مطمئن بودم که اردلان اومده. من صدای این ناقوس مرگ رو از هزار کیلومتری تشخیص می دادم. گوشه تخت خودمو جمع کردم و سرمو توی بالش فشار دادم . هیچی جز درد منتظرم نبود؛ درد و تحقیر و گناه…! ملحفه رو روی سرم کشیدم و اجازه دادم اشک های گرم به سرعت روی صورتم بشینه . دلم خیلی پر بود. با صدای در؛
همه اندام های بدنم با هم فرو ریخت و حس کردم گوش هام سوت میکشه! _ خوابی همتا؟ صداش شبیه صدای کلاغ توی عصر پاییزی، شوم و ترسناک بود . آروم ملحفه رو کنار زد و با دیدن صورت خیس از اشکم ؛ اخم هاشو توی هم کشید. تاب نگاه کردن به اون اخم هارو نداشتم،سریع چشم هام رو بستم و همزمان چند قطره گرم از چشمم فرو ریخت. _ چی شده باز؟ دماغمو بالا کشیدم و سعی کردم ملحفه روی صورتم بندازم ولی مانع شد با تشر گفت: مگه نگفتم برا من ناز نیا؟
ها؟؟ سکسکه ای از ترس کردم و اردلان مجبورم کرد روی تخت بشینم. صورت استخوانی و چشم های درشت شده اش اون لحظه برای من از همه قصه های ترسناک بچگیم، ترسناک تر بود. _ زبونت موش خورده؟ مگه جن دیدی بچه؟ داشت عصبی تر میشد؛ اصلا دلم نمی خواست عصبانیتش کاری دستم بده. برای همین خودمو جمع کردم و با صدای ضعیفی نالیدم: _ میخوای بازم..؟! عاقل اندر سفیه نگاهم کرد و از جا بلند شد. چند قدم توی اتاق راه رفت و روی پاشنه چرخید …