دانلود رمان دیدار از الناز دادخواه با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
الناز یه دختر شاد و شیطون که زندگی سرخوشی رو داره به تازگی با پسرخاله صمیمی ترین دوستش اشنا میشه و این اشنایی از اول با لجبازی شروع میشه و…
ما دخترا جلوتر رفتیم و پسرا پشتمون کم کم پسرا اومد جلو و همه جفت جفت شدن اسیه و حمید بعد گیلدا و فرزاد، نیلو و وحید دست تو دست هم و شونه به شونه بودن فقط من موندم و پویا ما هم اروم اروم کنار هم قدم می زدیم با لبخند بچه ها رو نگاه کردم واسشون خوشحال بودم که ادم مناسبشون رو پیدا کرده بودن پویا اروم گفت: واسه چی می خندی؟ – خوشحالم به خاطر دوستام بلاخره عشقشون رو پیدا کردن. راستی بهتر شدی؟ – چشم غره ای رفت و جواب نداد بعد از چند دقیقه پرسید”
به عشق عتقاد داری؟ – نداشتم همیه فکر میکردم چیزی به اسم عشق وجود نداره عشق اسمیه که مردم واسه سرپوش -گذاشتن رو هوسشون میگن ولی… ولی چی؟ -نمیدونم نظرم داره عوض میشه انگار هنوزم عشق وجود داره. تو اعتقاد داری؟ -همیشه داشتم و دارم بدون عشق نمیشه زندگی کرد هرچقدر هم که ازش فرار کنی بلاخره یه روز گیر میوفتی تاحالا عاشق شدی؟ کسی رو قبلا دوست داشتی؟ – قبلا فکر می کردم عاشق یکی هستم ولی فهمیدم عشق نبود یه حس دوستی ساده بود که تموم شد.
عشق بزرگتر از اونه که تموم شه. چرا نظرت عوض شده؟ نمی دونم – فهمیدم نمی خواد جواب بده واسه همین دیگه چیزی نپرسیدم. اخر شب هر سه تامون تو اشپزخونه نشسته بودیم و گیلدا داشت شکلات داغ درست میکرد واسمون. گفت: امشب خوب خلوت کرده بودینا هی دل میدادین قلوه میگرفتین زشته دختر من پس فردا جواب – مامانتو چی بدم؟ دیگه کار از کار گذشت از دست رفتی هی داد بیداد -لوس نشو گیلدا وحید پسر خیلی خوبیه ااا!!! اونوقت تو همین دو سه بار دیدن فهمیدی اینو؟ …