دانلود رمان روزهای رنگی از ترانه.ن با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
ترانه ۲۵ سالشه، لیسانس الکترونیک و فوق لیسانس روانشناسی داره، دنبال کار می گرده در همین گیرودار پسردایی ناتنیش کیانوش که متخصص مغز و اعصابه برای گذروندن دوره طرحش از تهران به کرمانشاه می ره و قراره چند ماهی رو تا آماده شدن آپارتمان خودش در منزل عمه اش(خونه ترانه اینا) بمونه نصف داستان در کرمانشاه اتفاق می افته و…
منو از خودش جدا کرد ودستامو تو دستش گرفت و با انگشت شصتش شروع به نوازش پشت دستام کرد. بازم مثل دفعه های پیش؛ بازم همون حس خوب اومد سراغم. دیگه عیبی نداشت. خودش می گه… ولی پس… باتردید نگاش کردم. _پس تینا کیه؟ با همون لبخند مردونه همیشگیش گفت: دخترخاله امه. ولی آخه صبح… وسط حرفم پرید: نه دیگه. اول تو جواب منو بده. کی بهت گفته که من زن دارم؟
حالا لااقل می گفتی نامزدی، دوستی، عشقی، چیزی باز قابل قبول تر بود. تو یه دفعه ای رفتی سراغ اصل کاری؟ _یعنی اینای که گفتی داری؟ _من نه زن دارم، نه نامزد دارم، نه دوست دختر دارم، نه تا قبل از این عاشق کسی بودم. تمومه؟ _قبل از این؟! _بی خیال شو دیگه. چیزی رو که می خواستی، فهمیدی. حالا تمومه؟ بالاخره لبخند رو لبم نشست و سرم رو به نشونه مثبت تکون دادم. یه کم فکر کرد و بعد پیشونیش تو هم رفت.
_دکتر توسل باید اینا رو گفته باشه. درسته؟ دوباره با سر تائید کردم. _یعنی تو واقعا فکر کردی من زن دارم و اون وقت با تو…. اینو گفت و نفسش رو با صدا بیرون داد. _من نرفتم… بازم چشماش شیطون شده بود. با خنده گفت: _گوشی رو سایلنت بود. صداشو چطور شنیدی تو آخه؟ ولی هنوز یه جای کار می لنگید. اخمم رو به هم کشیدم. _بحثو عوض نکن. نگفتی دخترخاله ات چی کار داشت؟…