دانلود رمان رویای خیس چشمانت از الناز محمدی با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
میان تاریک وروشن ذهنم رنگ روشن چشمانت یک اقاقی بود… اقاقی که راهم راروشن کرد… شاید هنوز دلخورم از له شدن زیر نگاه خیست… اما مگر می شود رویای خیس چشمانت رابه دست کابوس فراموشی سپرد… بازبه سویت پرکشیدم که بدانی همه آرزویم چسبیدن به همان رویای خیس است.. برایم بمان… بمان… بمان و رهایم کن از این کوچه پردیوار… سهم من وتو همان باغ سبز خیال خوشبختیمان است نه باغ خزان زده فراموشی…
به سمت حمام رفت اما با صدای موبایلش برگشتت و بیرون رفت. رها کمی مکث کرد. می دانست او جدای شیطنت هایش از پیش کشیدن و ربط دادن رابطه به جز حس میانشان بیزار است. ثابت کرده بود که نزدیک شدنش فقط از روی عشق است اما باز مرض داشت. لباس هایش را دوباره روی تخت انداخت و از میان لباس هایش پیراهنی را انتخاب کرد. اصلا طاقت دلخور شدن او را نداشت. – باشه! فردا قرار دارم ولی پس فردا صبح میام دنبالت. – مطمئنی نمی خوای بیشتر فکر کنی؟ پشیمون نشی!
– نه! مطمئنم. – کاش از قبل این قدر مطمئن بودی.- بی خیال دیانا. بعد می بینمت. – باشه انگار خیلی حوصله نداری. مزاحمت نمی شم. – تو مراحمی. سلام برسون به همه. خداحافظی کرد که دستتت های رها از پشت سر دور گردنش حلقه شد و محکم گونه ا را بوسید. – ببخشید سهیل! سهیل با اخم سر برگرداند و نگاهش کرد. – همین؟ ببخشید! – خب حرصمو در آوردی. – قراره هر دفعه حرصت در میاد اینو بگی؟ می دونی از این حرفت متنفرم! – اشتباه شد. حالا میگی چی کار کنم؟ سهیل حلقه دست او را باز کرد.
از روی کاناپه برخاست و کمی به سر تا پایش نگاه کرد سپس به سمت اتاق رفت و در همان حین گفت: – هیچی. برو این لباستم عوض کن. لب و لوچه رها آویزان شد و زیر لب گفت “کینه ای!” سهیل انگار شنید. برگشت و گفت: – خودتی. برو اون قرمز و سفید رو بپوش. رژ قرمزه یادت نیاره. طعم آلبالو می داد. رها اول با تعجب نگاهش کرد. سهیل که خندید از زور حرص صندلی اش را برداشت اما قبل از این که طرفش پرت کند با خنده فلنگ را بست. در حال سرخ کردن کتلت ها بود که صدای پیام گو شی آمد…