دانلود رمان دل سیر از دل افروز با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
زنی در آستانه سی سالگی جدا از همسر و فرزندانش روزگار سختی می گذراند . مردي از دیار گذشته دست کمک به سمت او دراز می کند.. صبح شد، آفتاب آمد، چاي را خوردیم، روي سبزه زارِ میز، ساعت نُه، ابر آمد، نرده ها تر شد، لحظه هاي کوچک من زیر لادن ها نهان بودند. یک عروسک پشت باران بود، ابرها رفتند، یک هواي صاف، یک گنجشک، یک پرواز، در گشودم. قسمتی از آسمان افتاد در لیوان آب من. آب را با آسمان خوردم. لحظه هاي کوچک من خواب هاي نقره می دیدند…
من یه مادر بزرگ دارم. طبقه بالاي خونه اش خالیه. زن پیري هستش و پرستار داره! بزار با بابا حرف بزنم ببینم میشه بالا رو برات بگیرم. تو فکرمه اگر به پرستاره بیشتر پول بدیم آریا رو هم نگه داره. اون موقع بیشتر حقوقت نمی ره بابت مهد. آه! روزبه !خوب نباش خواهشا…! من دارم خواه ناخواه او را اسیر دست مشکلاتم می کنم. امروز خودخواهانه از اینکه آمده است خوشحالم؛ اما بی انصافی ست. او جوان است و باید دوباره سر و سامان بگیرد اما افتاده است دنبال من و از پشت سرم بدبختی هایم را جمع می کند.
نمی دانم چه بگویم و اصلا نمی دانم چرا دوست ندارم حرفی بزنم و بگویم نه؛ تو چه کاره منی؟! نه اینکه در قلبم باشد! اما حضورش به من برای ادامه زندگی جرات می دهد و من این انگیزه را دوست دارم. باشه”اي آرام می گویم و بعد از خداحافظی پیاده می شوم. هوا دیگر به سردي ماه قبل نیست ” بهمن ماه هم دارد می رود و دو سه روز دیگر اسفند سر و کله اش پیدا می شود. هنوز اما درون من سرد است! به خانه می روم. ساعتها بیدار می نشینم بالاي سر آریا و نگاهش می کنم.
دلم دخترم را می خواهد و هیچ خبري به من نمی رسد. صبح پنجشنبه بعد از یک پیامک به دنبالم می آید تا خانه مادربزرگش برویم. روزبه گفته که پدرش اتفاقا خوشحال هم شده است. چون آنطور دیگر مادرش تنها نیست زیاد هم از خانه فعلیم دور نیست. خوب است، در مرکز شهر است و محله نسبتا خوبی دارد. .یک خانه قدیمی دو طبقه است که مادر بزرگ روزبه طبقه پایین می نشیند باز هم آریا دست به گردن روزبه است و او هم سر کیف از بودن آریا در بغلش، زنگ خانه را می زند و منتظر باز شدن در می مانیم…