دانلود رمان مهناز دختر ۱۶ ساله با فرمت های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
مهناز 14 ساله و برادر 18 ساله اش میلاد، پدر و مادر خود را دریک تصادف از دست می دهند و مجبور می شوند با روحیه ای خراب به دور از حمایت فامیل به تنهایی بار سنگین زندگی را بر دوش بکشند از ان پس میلاد روزها کار می کند و شبها به درس خواندن ادامه می دهد و مهناز در کنار درس، مسئولیت کار خانه را نیز برعهده می گیرد ولی…
بالاخره اون شب طولانی به سر اومد و فردا از راه رسید با در اومدن آفتاب جان تازه ای گرفتم و ارمین رو برای خوندن نماز بیدار کردم، وضو گرفتنش تکبیر گفتنش و حتی صوت زیباش ھنوز توی گوشم موج می زنه… بعد از نماز صبحانه ی کمی خورد و خیلی زود اماده ی رفتن شد. چیزی نمی خوای برات بخرم؟ -نه خیر اقا ما چیزی جز سلامتی شما نمی خوایم. کفش ھاش رو دوباره در آورد و داخل خانه شد.
بو.سه ای برگونه ام زد موھایم را نوازش کرد و رفت و با بسته شدن صدای در من در این اندیشه بودم که در این زندگی بی عشق کی می خواهد بسته شود. مطمئن بودم که اگر محمد رضا برای رفتنش دلیل محکمی اورده بود لااقل بعد از این همه مدت زندگی و دیدن مهر و محبت آرمین به او علاقه مند می شدم اما اشتباه میلاد در این تصمیم بزرگ این بود که ھر آنچه خود می خواست به محمد رضا تحمیل کرده بود.
شاید اگر با او حرف می زدم قلبم آرام می گرفت شاید اگر رضا قبل از رفتن و دل کندن به من تندی می کرد فراموشش می کردم… و خیلی شاید ھای دیگر، اون روز گذر زمان را متوجه نبودم نمی فهمیدم ثانیه ھا کی می گذرد و کی زنگ ها به پایان می رسد، زنگ خانه نواخته شد و من و پریناز دست در دست ھم به سمت خانه ی ان ھا گام برمی داشتیم. دلم از شور پر بود و قلبم تند تند می زد…