دانلود رمان همسر اجباری از مه گل با فرمت های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
داستان دختری طرد شده… که ناخواسته قربانی شده ی یک دسیسه شیطانیست و به یک باره از دنیایی به دنیای دیگر تبعید می شود به دنیایی که هیچ سنخیتی با رویا های او ندارد… دنیایی که خلاصه می شود در یک مرد… مردی مغرور و عاشق… که در دلش جایی برای آنا ندارد و…
بعد کلی حرف دیگه که من توشون هیچ نقشی نداشتم. دلم می خواست ویالن بزنم دلم گرفته بود این حس داشت دیوونم می کرد که آریا و من هیچ وقت مال هم نمی شویم. بعد یکم قدم زدن رفتم پرونده ها رو چک کردم چندتا مورد واسه امیر نوشتم ساعت هفت بود رفتم سراغ غذا. یه استامبولی درست کرد. رفتم رو واتساپ با گوشیم خیلی وقت بود سمتش نرفته بودم عکس پروفایلمو برداشتم و یه عکس نوشته گذاشتم که متنش این بود تنهایی چیزهای زیادی به آدم می آموزد. اما تو نرو بگذار نادان بمانم.
داشتم نگاه عکسای خانوادگیم می کردم. این دل لعنتی از این فاصله دور هم هوای بابام و مامانم رو می کنه. دلم واسه شیطون بازیام با بابا و مامانم تنگ شده بود… با احساس دستی رو صورتم که اشکام رو پاک کرد سرم رو برداشتم احسان بود. -آنا چیزی شده. حرف بزن. خندیدم و گفتم نه فقط دلتنگی. دلتنگ کی. بابام مامانم. نشست رو بروم و دستم رو گرفت. -آنا هر کسی تو دنیا باید یه جوری امتحان پس بده و امتحان توام اینه می دونم درک می کنم که واقعا سخته تو شرایط تو بودن.
گاهیم به صبر و روحیت قبطه می خورم. -ممنون اما دلم وقتی تنگه یا می گیره دست خودم نیس همینه. -آنا جان بخاطر آریا هم که شده تحمل کن می دونم سخته. -تازگیا فکر می کنم…. بیخیال آجی. -داداش بگو چی فکر می کنی. -فکر می کنم آریا تو دنیا یه دل خوشی داره اما واسش سخته به دستش بیاره. آنا تنهاش نزار. امیر و عسل اومدن واسه غذا دیگه نشد ادامه بدیم و بپرسم اون دل خوشی چیه؟ میز رو چیدیم احسان رفت آریا رو گفت بیاد اما نیومده بود و سرش درد می کنه… بعد از غذا همه پای تلوزیون بودیم آریا از صبح هیچی نخورده بود….