دانلود رمان نبض دیوانگی از سارا با فرمت های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
بهار یه دختر معمولی با طرز فکر متفاوته .کسی که بیشتر جذب مردای جاافتاده میشه. این بین مردی وارد زندگیش میشه که نقش پررنگ تری توی زندگیش می گیره !!!
همه چی داشت توهم گره می خورد اگه اشکان به دایی یا بابا حرفی می زد محال ممکن بود که بابا حامد رو قبول کنه بزورم شده منو با اشکان سر سفره ی عقد می نشوند چطوری باید به حامد می گفتم؟ می ترسیدم ازاینکه به کارش صدمه ای وارد شه این شرکت تازه داشت جون می گرفت. تایم کاری تموم شد. با حال خراب رسیدم خونه و کل محتویات معدمو بالا آوردم. رفتم داخل اتاق یه شماره ناشناس بهم پیام داده بود بازش کردم نوشته بود خیلی معذرت می خوام بابت بی مقدمه صحبت کردنم…
اما لطفا یکم به درخواستم فکر کنید و بعد جواب بدید… بدون جواب از صفحه چتش خارج شدم وارد چت حامد شدم نوشته بود به بابات زنگ زدم و خواستم یه جایی همو ببینیم… ساعت ۷ باهاش قرار دارم… دوباره دلم پی چید دوییدم سمت سرویس دیگه چیزی تومعدم نبود، یه مایع تلخ زرد رنگ فقط میومد بالا. مامان ناراحت پشتمو ماساژ می داد و فکر می کرد از خستگی و کار زیاد به این روز افتادم همین لحظه تلفن خونه زنگ خورد یخ کردم، اشکان گفته بود شماره خونمونو داره. مامان رفت پایین.
گوشیو جواب داد، خاله بود و من تازه تونستم نفس بکشم روی کاناپه دراز کشیدم مامان یه دمنوش برام درست کرد خوردم هر چی ساعت به ۷ نزدیکتر می شد استرسم بیشتر می شد دلم می خواست زنگ بزنم به حامد بگم پشیمون شدم هیچی به بابام نگو ولی این راهی بود که در نهایت باید می رفتم. حامد مردایده آلی بود. اگه اختلاف سنی و قضیه بابک رو فاکتور می گرفتیم هیچ مشکل دیگه ای نداشت ولی همین دو تا هم کم مشکلی نبود. بابا اسم حامد هم که می اومد اخماش می رفت توهم…