دانلود رمان سمفونی مهتاب از فرناز نخعی با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
شیرین درگیر مردی شده که با وعده عشق و یک عمر زندگی خوب از او کلاهبرداری کرده و پول رهن خودش و دوستانش رو که در تهران دانشجو هستند، از او گرفته و ناپدید شده. در اوج ناامیدی، شیرین به دلیل شباهتش با همسر یکی از افراد پلیس با یک پیشنهاد برای همکاری با پلیس مواجه میشه. باید نقش همسر اون پلیس رو بازی کنه و به عنوان طعمه در اختیار یک باند قاچاق قرار بگیره. این تنها راه برای شیرینه که بتونه اون مبلغ از دست رفته رو جبران کنه و پنهان از خانواده اش که در شهرستان زندگی میکنند، مادری ساده و برادری خشن و متعصب، این پیشنهاد رو قبول می کنه و…
از درد مچاله شدم و به خودم پیچیدم و دندانهایم را روی هم فشار دادم که داد نزنم. مجال نداد به خودم مسلط شوم و اولین ضربه کمربندش روی پشتم فرود آمد. یک آن حس کردم سقف خراب شده و تیرآهن به پشتم خورده است. احساس کردم ستون فقراتم تکه تکه شد و هر مهره هاش از هم جدا و در مایع داغی غوطه ور شد. انگار پشتم را به آتش کشیده بودند. وجودم می سوخت. درد طوری شدید بود که همه چیز را از یاد بردم. دیگر آبروداری برایم مفهومی نداشت. بی اختیار دهانم به فریادی بی پایان باز شد و از ته دل جیغ زدم.
پشتم طوری می سوخت که انگار دارند مرا در اسید حل می کنند. داد می زدم و می نالیدم و به خودم می پیچیدم. وقتی درد کمی آرام گرفت و دوباره حس هایم به کار افتاد و توانستم ببینم و بشنوم، تازه متوجه شدم ضربه های شدیدی به در اتاق کوبیده می شود. صدای جیغ و هوار نگین بلند بود و رضا داد می زد: -باز کن لعنتی! به خدا اگه اذیتش کنی، بلایی سرت می آرم که تا عمر داری، یادت نره. فرهاد مثل جلاد بالای سرم ایستاده و چشمانش ا که از عصبانیت سرخ شده بود، به صورتم دوخته بود.
گفت: -وقتی این مرتیکه اینطوری ازت حمایت می کنه، مطمئن میشم اینجا یه خبرهایی هست و تو باهاش سروسری داری که اینقدر خونش به جوش اومده. حرف می زنی یا هنوز آدم نشدی؟ هق هق کنان گفتم: -تو رو خدا، التماس می کنم نزن. به خدا من هیچ کار بدی نکردم. تو رو جون مامان نزن . لب هایش را از روی خشم به هم فشرد و با وحشت دیدم که دستش با کمربند بالا رفت. چشمانم را بستم و خودم را مچاله کردم و منتظر ماندم. صدای سوت کمربند هوا را شکافت و روی بدنم فرود آمد…